ققنوس
شب که روشن ميشود ابيترين فانوسها
قرنها بيهوده مى گردم، نمى يابم تو را باکدامين شعله رقصيدي که حالاسالهاست مهربان من! به اشراق نگاه شرقى ات کى به گلبانگ اذان تو، شعورشعرها! در مبارکباد يک آدينه مى آيى ومن |
ياد چشمان تو مى افتم در اقيانوسها
نامى از تو نيست در خميازه قاموسها بال مى گيرند از خاکسترت ققنوسها کن رهايم مى کنى از حلقه کابوسها؟ لال خواهد شد زبان خسته ى ناقوسها دست برميدارم از دامان اين مأيوسها |
سيد حبيب نظارى