مبارزه ثروت و ايمان

عبدالله ذوالبجادين پسر يتيمى بود از نظر ثروت دنيا بطور كلى چيزى نداشت در كودكى تحت تكفل عمودى خود بسر مى برد تا اينكه بزرگ گرديد از توجه عمويش داراى ثروت زيادى شد مقدارى گوسفند و شتر، غلام و كنيز به هم رسانيد. او را در جاهليت عبدالعزى مى ناميدند، مدتى بود تمايل وافرى داشت كه اسلام بياورد ولى از ترس عمومى خود هيچ اظهار نمى نمود چون او مردى خشن و متعصب و مخالف با اسلام بود اين خاطره از قلب عبدالله بيرون نمى شد راهى نيز براى رسيدن به آن پيدا نمى كرد. بالاخره آنقدر گذشت تا اين كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله از جنگ حنين برگشته به جانب مدينه رهسپار شد عبدالعزى ديگر نتوانست صبر بكند پيش عموى خود رفت گفت : مدتها بود من مايل به اسلام آوردن بودم ، انتظار داشتم شما هم اسلام قبول كنيد اكنون كه از شما خبرى نشد من تصميم گرفته ام به مسلمين پيوسته ايمان بياورم .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.