علامه مجلسى در جلد بحار در احوال حضرت امام حسن عليه السلام نقل مى كند كه روزى ايشان از راهى سواره مى گذشتند، مردى شامى با آنجناب مصادف گرديد شروع به لعنت و ناسزا گفتن نسبت به حضرت نمود ايشان هيچ نگفتند تا اينكه شامى هر چه خواست گفت آنگاه پيش رفته با تبسم به او فرمود گمان مى كنم اشتباه كرده اى .
اگر اجازه دهى ترا راضى مى كنم ، چنانچه چيزى بخواهى به تو خواهم داد، اگر راه را گم كرده اى من نشانت دهم ، اگر احتياج ببار بردارى من اسباب و بار ترا بوسيله اى به منزل مى رسانم ، اگر گرسنه اى ترا سير كنم ، اگر احتياج به لباس دارى ترا مى پوشانم ، اگر فقيرى بى نيازت كنم ، اگر فرارى هستى ترا پناه مى دهم ، هر آينه حاجتى داشته باشى برمى آورم چنانچه اسباب و همسفران خود را به خانه ما بياورى برايت بهتر است زيرا ما مهمانخانه اى وسيع و وسائل پذيرائى از هر جهت در اختيار داريم .
مرد شامى از شنيدن اين سخنان در گريه شده گفت ((اشهد انك خليفة الله فى ارضه )) گواهى مى دهم كه تو خليفه خدا در روى زمينى ، تو و پدرت ناپسندترين مردم در نزد من بوديد، اينك محبوبترين خلق در نظرم شديد، آنچه به همراه خويش در مسافرت آورده بود به خانه آن حضرت منتقل كرد، ميهمان ايشان شد تا موقعيكه از آن جا خارج گرديد و اعتقاد به ولايت حضرت پيدا كرد.