52 – همين الآن

پيرهنى نو بر تن داشت . خواست كه با آن نمازى خواند . وضو بايد مى‏ساخت . نخست به بيت الخلاء رفت .در آن جا به اين فكر افتاد كه‏ ? پيرهن نو را صدقه دهد . همان جدا درآورد و بر در مستراح آويزان كرد . سپس يكى از همراهان خود را كه در بيرون ايستاده بود، صدا زد . آمد و گفت:اى شيخ چه مى‏فرمايى؟ از درون آواز داد كه اين پيراهن را كه بر در انداخته‏ام، بردار و ببر و به نيازمندى هديه ده . گفت:اى شيخ!نمى‏توانستى كه صبر كنى تا از آن جا بيرون آيى و سپس آن را صدقه دهى!؟ گفت: (( مى‏ترسم، تا بيرون آيم شيطان مرا از اين نيت خير بگرداند . تا او در نيت من دست نبرده و مرا پشيمان نكرده است، ببر و به حاجتمندى بده . )) ?

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.