روزى شيخ ابوسعيد با جمعى از دوستان و ياران خود به در آسيابى ? رسيدند .
شيخ اسب خود را بازداشت و ساعتى توقف كرد.
پس خطاب به ياران گفت: ((همراهان!مانند اين آسياب باشيد كه درشت (گندم ) مىستاند و نرم (آرد) باز مىدهد و گرد خود طواف مىكند تا ? آنچه سزاوار نيست، از خود براند . )) ?