يكى عيالوار بود و سخت در رنج. چاره درد خود را در آن ديد كه نزد صاحب دلى رود و از او خواهد كه وى را دعا گويد تا به بركت دعاى او، در زندگانىاش گشايش آيد.
نزد بشر حافى رفت و گفت:اى بشر!تو مرد خدايى، مرا دعايى كن كه مردى عيالوارم و هيچ چيز در بساط ندارم. ))
بشر گفت: ((اى مرد!آن هنگام كه زن و فرزندان تو از تو نان خواهند و آب خواهند و لباس خواهند و تو از برآوردن حاجات آنان درماندى، در آن حال تو مرا دعا كن كه دعاى تو در آن وقت از دعاى من فاضلتر و به اجابت نزديكتر است . مگر نه آن كه در آن حال، كشتى دل خويش در درياى درد و اندوه، در تلاطم مىبينى و هيچ ساحل نجات پيش رو نمىبينى؟ هر كه در اين حال باشد، دعايش به اجابت سزاوارتر است . )) ?