101 – هم اين، هم آن

يكى از وزرا، نزد ذوالنون مصرى رفت و از او دعايى خواست . ذوالنون گفت: ((وزير را مسئله چيست .))
گفت: (( روز و شب در خدمت سلطان مشغولم . هر روز اميد آن دارم كه خيرى از او به من رسد، و در همان حال ترسانم كه مباد خشم گيرد و مرا عقوبت دهد.))
ذوالنون گريست .
وزير گفت: ((شيخ را چه شد كه از شنيدن اين سخن، گريه آغازيد .))
ذوالنون گفت: (( اگر من هم خداى عزوجل را چنان مى‏پرستيدم كه تو سلطان را، اكنون از شمار صديقان بودم .)) يعنى خدا را بايد چنان‏ ? پرستيد كه هماره از او در خوف و رجا بود، و اين از بندگان، ساخته نيست؛ زيرا برخى در خوف‏اند فقط، و برخى بر اميدند فقط.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.