ای هموطنان، ما خونِ خود را نثار کردیم تا خونِ شما رنگ گیرد. ما زندگیِ خود را از دست دادیم تا دیگران بتوانند زندگی کنند. ما آرزوهای خود را نادیده گرفتیم تا به آرزوی شما جامعۀ عمل بپوشانیم. بله! یاران تشنگی کِشَند تا بشریّت سیراب گردد. از خونِ خود جویی روان ساختند تا آبِ حیات در جوی شما جاری گردد. محرومیّتها دیدند تا بشر رنگِ محرومیّت نبیند و شما ای انسانها و ای بشریّت، ای آنها که از این کران تا [آن] کران زندگی میکنید بخوانید، دعا کنید و هدفِ ما را در پیشِ چشم داشته باشید. ببینید ما که بودیم، برای چه به پا خاستیم و به خاطرِ چه کشته شدیم. شهيد فتح الله رستم زاده |
|
سال 1366. ش بود و ستون گردان كنار «ارتفاع قامیش» و زیر پای عراقیها قرار داشت. باران بیامان میبارید و لباسها را خیس و سنگین كرده بود. گونیهایی هم كه عراقیها مثل پله زیر كوه چیده بودند؛ بهخاطر گل و لای، لیز شده بود و مایه مشكل و دردسر رزمندگان شده بود. بچهها سعی داشتند برای رهایی از باران، به داخل غار بزرگ زیر قله بروند؛ ولی با وجود سُر بودن گونیها، با مشكل مواجه شده بودند؛ اما یك گونی با بقیه فرق داشت و لیز و سُر نبود. بسیجیها كه پایشان را روی آن میگذاشتند، میپریدند آن طرف آب و داخل غار میشدند. البته گونی هر از چندگاهی تكان میخورد. شاید آن شب غیر از من و یكی دو نفر، هیچ بسیجیای نفهمید كه علی آقا پله شده بود برای بقیه. ما كه از این راز باخبر شدیم، اشكهامان با باران قاطی شده بود.
شهید علي چيت سازيان |