آسيه همسر فرعون

آسيه همسر فرعون
((آسيه )) از زنان نام آورى است كه سرگذشت وى در قرآن مجيد آمده است . او بانوى اول مصر و همسر فرعون پادشاه مستبد و خود خواه آن مملكت باستانى بود.ظلم و بيدادگرى فرعون درتاريخ بشر ضرب المثل است و نيازى به توضيح ندارد.فرعون نيز مانند نمرود پادشاه بابل ،هم خود دعوى خدايى داشت و هم حافظ و نگهبان بتخانه ملت و مروّج بت پرستى قوم بود.
فرعون كه از كم رشدى و فرومايگى قوم ، سوء استفاده مى كرد كارش به جائى رسيد كه نه تنها خود را خداى مردم خواند بلكه گفت  ((خداى خدايان هستم )). ولى همسر او ((آسيه )) زنى بود كه در هاله اى از نجابت ، لياقت و پاكى قرارداشت . آسيه با اينكه زن چنان عنصر گردنكش و خطرناكى بود كه افراد ملت از بيم سطوت و بيداد وى خواب راحت نداشتند، مع الوصف او بيدى نبود كه با آن بادها بلرزد و عقيده و ايمانش متزلزل شود.
((آسيه )) ملكه نيل تا آنجا در درگاه خداوند تقرب يافته است كه پيغمبر اسلام فرمود: ((زنانى كه به تكامل رسيدند چهار تن مى باشند: آسيه همسر فرعون ، مريم دختر عمران ، خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمّد)).
و فرمود: ((بهترين زنان بهشتى چهار تن هستند: آسيه دختر مزاحم همسر فرعون ، مريم دختر عمران ، خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمد و برتر از همه آنان فاطمه است )).
رشد شخصيت و توجه به وظيفه انسانى و ايمانى به خدا، كار يك زن را به جايى مى رساند كه در خانه فرعون به سر مى برد ولى كاخ نشين بهشت و در رديف بهترين زنان عالم قرار دارد.
آسيه هرگز تحت تاءثير اعمال ناروا و ستمگريهاى شوهر خود واقع نشد. از اينكه همسر سنگدلش زنان آبستن دودمان يعقوب را شكم مى درد تا اگر جنين آنان پسر باشد نابود كند، مبادا بزرگ شوند و مزاحم ظلم و ستم وى باشند، بى نهايت رنج مى برد و هيچگاه در اين خصوص روى خوش به فرعون نشان نداد.
با همين سابقه بود كه وقتى بانوى اول مصر در كاخ خود نشسته بود و ديد كه صندوقى در رود نيل غلت مى خورد و به زير آب مى رود و بيرون مى آيد، به كاركنان كاخ دستور داد آن را از آب بگيرند و ببينند در آن چيست ؟ ماءمورين به وى اطلاع دادند كه پسر بچه اى زيباست . اين پسر بچه ، همان ((موسى بن عمران )) پيغمبر آينده بود. بچه را به نزد آسيه آوردند.
همينكه چشم آسيه به آن پسر بچه افتاد و متوجه شد كه مادر بينوايش از ترس فرعون ، نوزاد خود را بدينگونه به آب افكنده است تصميم گرفت او را به فرزندى بگيرد وزير نظر خود بزرگ كند و هرچه باداباد!
فرعون از ديدن بچه ناراحت شد و از بيم آينده دستور داد او را به قتل رسانند ولى آسيه گفت : نه ، نه ! ((او نور چشم من و تو است ، او را نكشيد، اميد است براى ما سودمند باشد يا او را به فرزندى بگيريم )).
با اجازه فرعون ، موسى در دربار مصر ماندگار شد و تحت مراقبت شخص ‍ ملكه و مهر و محبت او رشد كرد. هنگامى كه موسى به مقام نبوت رسيد – و چنانكه خواهيم گفت – به مصر بازگشت و به تبليغ فرعون و قوم بت پرست او پرداخت ، آسيه به وى گرويد و به خداى جهان ايمان آورد ولى ايمانش را از فرعون پنهان داشت .
او سالها خداوند يكتا را پرستش كرد و تحت رهبرى موسى ايمان خود را نگاه داشت ولى سرانجام رازش فاش شد و شوهر ستمگرش فرعون را سخت آشفته ساخت . فرعون نخست سعى كرد ملكه را از آن كار باز دارد. براى انصراف او از هر درى وارد شد و به هر وسيله اى متوسل گرديد.
گاهى او را تهديد مى كرد و زمانى با تطميع و وعده هاى دلفريب و شيرين دلگرم مى ساخت . اما همه اين كارها بيهوده بود. آسيه دل به خدا داده بود؛ خدايى كه موسى آن كودك از آب گرفته را كه خود پرورش داده بود به مقام نبوت رسانده و با ((يَدِ بيضا)) و عصاى كذايى كه بزرگترين معجزه موسى پيغمبر خدا بود، ماءمور هدايت و راهنمايى فرعون كرده بود.
او جز ايمان به خداى خالق جهان و دارنده آسمانها و زمين و آفريننده كوهها و دشتها و درياها و جلگه ها و جنگلها و همه چيز و آنچه موسى مى گفت ، چيزى نمى شناخت . نه از فرعون هراسى به دل مى گرفت و نه از اينكه ملكه نيل است و همسر آن ستمگر جبار و بى دين مى باشد، خشنود بود.
اوفقط به يك چيز مى انديشيد،به هدايت فرعون وآدم شدن اوتا مانند خود وى سرانجام به خداى حقيقى ايمان بياوردودست ازظلم وستم وتباه ساختن مردم محروم و بى پناه برداردولى فرعون راهى درپيش گرفته بود كه بازگشت نداشت .
كسى كه دعوى خدايى ،آن هم بزرگترين خدا را دارد و ما فوقى براى خود تصورنمى كند،چگونه حاضرمى شودبه فرمان موسى گردن بنهدوخودراازمسند خدايى پائين بياورد و مانند يك فرد معمولى بگويد: خدايا! مرا بيامرز؟!
فرعون ، عاقبت آسيه را ميان ايمان به خدا و اطاعت از خود آزاد گذاشت تا يكى از آنها را برگزيند: يا دل به موسى و سخنان او بدهد و آماده هرگونه پيشامد سوء و شكنجه باشد و يا به صورت همان ملكه نيل و بانوى اول مصر باقى بماند و بت بپرستد و فرعون را خداى خدايان بداند!
آسيه ايمان به خدا و موسى را برگزيد و از اعتقاد روشن خود دست برنداشت . او كه با ديدن معجزات موسى از صميم دل ايمان به خالق جهان آورده بود و مى دانست كه فرعون مردى ستمگر و در عين حال ضعيف و خودكامه است و دعوت انبيا واقعيت دارد، سرانجام زندگى مجلل دربار مصر و كاخ پرشكوه فرعون را كه روزى مانند فرعون ، زوال پذير خواهد بود، باآنچه درنزد خداست و باقى و پايداراست ،معاوضه كرد و تن به هر گونه پيشامدى دادكه درانتظارش بود!گويى زبان دلش به مضمون اين شعر گويابود:

ما كه داديم دل و ديده به طوفان قضا
گو بيا سيل غم و خيمه ز بنياد ببر

فرعون نيز كه از سعى خود نتيجه اى نگرفت ، دستور داد آسيه را به چهار ميخ بكشند. هنگامى كه آسيه را به ميخ كشيده بودند، سنگى بزرگ بر سرش ‍ كوفتند و بدينگونه به زندگيش پايان دادند. در لحظه اى كه آسيه شكنجه مى شد با خدا راز و نياز مى كرد. سخن او را در آن حالت دردناك و در زير شكنجه ، قرآن بدينگونه نقل مى كند:
((خدا مثل مى زند براى كسانى كه ايمان كامل داشتند، به زن فرعون ، هنگامى كه گفت : خداوندا! خانه اى در نزد خود براى من بنا كن و مرا از شرّ فرعون و شكنجه او و ظلم ستمگران وى نجات ده )).
((آسيه ))درزيرشكنجه هاى جانكاه فرعون جان دادولى نامش درتاريخ ‌جهان و قرآن كتاب آسمانى مابه عنوان يكى از زنان بزرگ و كم نظير عالم ،جاويدماند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.