زنى كه به خدا شكايت كرد

زنى كه به خدا شكايت كرد
((اوس بن صامت )) با دخترعمويش ((خَوله )) ازدواج كرده بود. آنان در شهر خود ((مدينه )) باهم زندگى مى كردند و يكديگر را سخت دوست داشتند. اوس به واسطه تنگدستى و پريشانى ، مردى تندخو و كم حوصله شده بود.
روزى اوس به همسرش نزديك شد تا خواسته مشروع خويش را برآورده سازد ولى زن امتناع ورزيد و به تمنّاى شوهرش روى خوش نشان نداد. اوس ‍ هم خشمگين شد و زنش را ((ظِهار)) كرد و گفت : تو نسبت به من به منزله مادرم هستى . ولى بعد، از گفته خود پشيمان شد.
((ظِهار)) نوعى از طلاق زن در زمان جاهليت بود و تا آن موقع منعى از اسلام درباره آن نرسيده بود. ظهارى كه ((اوس بن صامت )) كرد، نخستين ظهارى بود كه در اسلام به عمل آمد.
((اوس )) به زن خود گفت : ((تصور مى كنم تو بر من حرام شده اى . برو حكم آن را از پيغمبر سؤ ال كن و اگر راهى بر حلال شدن مجدد تو نباشد، نبايد ديگر به خانه برگردى !)).
((خوله )) هم نزد پيغمبر آمد و گفت : يا رسول الله ! شوهر من اوس بن صامت ، وقتى كه من جوان و داراى مال و ثروت و عشيره بودم ، با من ازدواج كرد ولى بعد از آنكه ثروتم از دست رفت و جوانيم زايل شد و بستگانم پراكنده شدند با من ((ظهار)) كرد و بعد هم پشيمان شده است ، آيا راهى هست كه ما را دوباره با هم پيوند دهد؟
پيغمبر فرمود: آنچه من مى دانم اين است كه تو بر شوهرت حرام شده اى . ((خوله )) گفت : يا رسول الله ! به خدايى كه قرآن بر تو نازل كرده است ، شوهرم نام ((طلاق )) را به زبان نياورد. او پدر فرزندان من است و من او را از همه كس ‍ بيشتر دوست دارم .
پيغمبر فرمود: با اين وصف تو بر او حرام شده اى و چيزى هم در اين باره از جانب خداوند به من نرسيده است كه بتوانم تو را راهنمايى كنم .
((خوله )) خواست باز هم چيزى بگويد ولى پيغمبر فرمود: تو بر او حرام شده اى و نمى توانى با وى سخن بگويى و تماس بگيرى .
وقتى ((خوله )) وضع خود را چنين ديد، سخت اندوهگين شد، به گونه اى كه از روى ناچارى گفت : خدايا! از بى كسى خود و دورى از شوهرم و آنچه بر سر خودم و بچه هايم آمده است ، به تو شكايت مى كنم . خدايا! از بدبختى و تنگدستى و پريشانيم به تو شكايت مى كنم . خدايا! چيزى به زبان پيغمبرت درباره من نازل كن !
آنگاه سخت گريست و شيون كنان گفت : پروردگارا! از فقر و تنهائى خودم و بى سرپرستى كودكانم كه اگر به شوهرم بسپارم تلف مى شوند و چنانچه نزد خود نگاهدارم از گرسنگى مى ميرند، به تو شكايت مى كنم . سپس سرودستها را به سوى آسمان بلند كرد و ناله سر داد.
تمام زنان و كسانى كه در خانه پيغمبر بودند و مجادله وگفتگوى او را با پيغمبر مى شنيدند، به حال او رقّت برده و سخت گريستند.
موقعى كه ((خوله )) به خانه پيغمبر آمد و با حضرت ((مجادله )) مى كرد پيغمبر مشغول شستن سر خود بود و عايشه يكى از زنان پيغمبر در شستن سر، به حضرت كمك مى كرد. پيغمبر از وضعى كه براى ((خوله )) پيش آمده بود سخت ناراحت بود.
((خوله )) بار ديگر رو كرد به جانب پيغمبر و گفت : يا رسول الله ! خدا مرا فداى تو گرداند، فكرى براى من كن ! عايشه گفت : اى خوله ! سخن خود را كوتاه كن و دست از مجادله و زبان درازى بردار،نمى بينى پيغمبرچه حالى دارد؟
در همان موقع به پيغمبر وحى مى شد و حضرت آرام بود و گوش به وحى الهى يعنى نزول سوره مجادله فراداده بود. بعد از اعلام وحى كه پيغمبر حالت عادى خود را باز يافت تبسّمى كرد و فرمود: عايشه ! اين زن چه شد؟ عايشه گفت : اينجاست يا رسول الله ! پيغمبر رو كرد به خوله و فرمود: برو شوهرت را بياور. وقتى شوهر ((خوله )) آمد پيغمبر وحى آسمانى را كه آيات اول سوره مجادله راجع به حكم ((ظهار))دراسلام بود،بر وى تلاوت فرمود.
خداوند در آغاز سوره ((مجادله )) مى فرمايد((به نام خداوند بخشنده مهربان . خداوند گفتار آن زن را كه با تو – اى پيغمبر – درباره شوهرش مجادله كرد و شكايت به خدا برد، شنيد. خداوند گفتگوى شما را مى شنود، خداوند شنوا و بيناست .
افراد شما مسلمانان كه با زنان خود مظاهره مى كنند (با اين سخن ) زنان ايشان مادران آنان نخواهند شد. مادرانشان كسانى هستند كه ايشان را زاييده اند. مردان مسلمان با اداى اين سخن (ظهار) سخنى زشت و بيهوده مى گويند. اين را بدانيد خدا آن را مى بخشد و از آن در مى گذرد.
كسانى كه زنان خود را ((ظهار)) مى كنند (و بعد پشيمان مى شوند) و مى خواهند سخنان خود را برگردانند، پيش از آنكه با آنان تماس بگيرند، بايد بنده اى آزاد كنند. اين پندى است كه خداوند به شما مى دهد و از آنچه انجام مى دهيد خبر دارد.
اگر كسى بنده اى نيافت كه آزاد كند، بايد دو ماه متوالى قبل از تماس (با زن خود) روزه بگيرد. اگر نمى توانند دو ماه روزه بگيرند، بايد شصت فقير را اطعام كنند تا بدينگونه ايمانتان به خدا و پيغمبر محفوظ بماند. اينها حدود و احكام الهى است – كه بايد آن را معمول داشت – و اگر كسانى كفر ورزند – و از پذيرش آن سر باز زنند – كيفرى دردناك خواهند ديد.
وقتى عايشه ، سوره مجادله را كه راجع به گفتگوى ((خوله )) با پيغمبر بود و همان موقع نازل شد، شنيد، گفت : آفرين بر خدايى كه همه صداها را مى شنود. اين زن با پيغمبر صحبت مى كرد و با اينكه من در گوشه خانه بودم و صداى او را مى شنيدم ، بعضى از كلمات او را نتوانستم بشنوم ولى خداوند
همه آن را شنيد و به آن پاسخ داد!
پس از نزول اين آيات ، پيغمبر ((اوس بن صامت ))، شوهر ((خوله )) را احضار كرد و فرمود: به فرمان خداوند، چون همسرت را ((ظهار)) كرده و پشيمان شده اى ،بايد يكى از اين سه كار را انجام دهى تا بتوانى به زن خود رجوع كنى :
1 – آيا قدرت دارى برده اى را به عنوان كفاره ظهار آزادكنى ؟
اوس بن صامت گفت : نه يا رسول الله ! قيمت برده زياد است و من طاقت آن را ندارم ؛ زيرا در آن صورت بايد تمام هستى خود را از دست بدهم چون من مردى تهيدستم .
2 – آيا مى توانى دو ماه متوالى روزه بگيرى ؟
اوس بن صامت گفت : يا رسول الله ! به خدا اگر من سه روز چيز نخورم بيناييم را از دست مى دهم و از آن مى ترسم كه چشمم كور شود.
3 – آيا استطاعت دارى شصت گرسنه را طعام دهى ؟
اوس بن صامت گفت : نه به خدا اى پيغمبر! مگر اين كه خود شما در اين خصوص به من كمك كنيد!
پيغمبر فرمود: من پانزده صاع خرما (هر صاع تقريبا سه كيلو بوده است ) به تو مى دهم و دعامى كنم كه خداوندبه آن بركت دهدتابه شصت فقيربرسد.
سپس پيغمبر آن مقدار خرما را به او بخشيد و اوس بن صامت هم آن را به عنوان كفّاره به شصت فقير داد. بدينگونه زنش ((خوله )) بر وى حلال شد و بار ديگر زندگى خود را از سر گرفتند.
سالها بعد از اين ماجرا روزى عمربن خطاب در ايّام خلافتش ، از كنار ((خوله )) گذشت . خوله گفت : عمر! بايست ! عمر هم ايستاد. سپس به وى نزديك شد و به سخنانش گوش داد. خوله مدتى عمر را نگاهداشت و سخنان تندى به وى گفت !
از جمله گفت : اى عمر! به خاطر دارم كه به تو ((عُمَيره )) مى گفتند و در مكّه و بازار ((عُكاظ)) با عصبانيت از كنيزان برده مراقبت مى كردى . ديرى نپاييد كه موسوم به ((عمر)) شدى . بعد هم چيزى نگذشت كه تو را ((اميرالمؤ منين )) خواندند. اكنون از خدا بترس و مواظب بندگان خدا باش . اين را بدان كه هر كس از عذاب قيامت نترسد، هر چيز دورى به وى نزديك مى شود و هر كس ‍ از مرگ ترسيد، مى ترسد كه فرصت را از دست بدهد.
يكى از همراهان عمر به نام ((جارود)) گفت : اى زن ! در مقابل اميرالمؤ منين زياد حرف زدى ! و به عمر گفت : مردم را به خاطر اين پيرزن نگاهداشته اى ؟
عمر گفت : واى بر تو! آيا مى دانى اين زن كيست ؟
جارود گفت : نه ، كيست ؟
عمر گفت : اين زنى است كه خداوند از فراز هفت آسمان  شكايت او را شنيد و به او پاسخ داد. اين ((خوله )) دختر ثعلبه است كه سوره مجادله درباره او و گفتگويش با پيغمبر نازل شده است . به خدا اگر از من انصراف حاصل نكند و تا شب سخن بگويد، من از او روى بر نمى گردانم تا هر چه مى خواهد بگويد

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.