ابراهيم ساک خاکی ات کجاست؟

ابراهيم ساک خاکی ات کجاست؟

 

‌ابراهيم ،سالها بود نگاه منتظر مادر لب پنجره نشسته بود و چشم بر در . دری که چندين سال پیش از آن بیرون رفتی؛ ولی بعد از آن روز هیچ وقت این در، این کوچه و این جاده لبخند تو را ندید و صدای پای تو را نشنید.

?مادر پيش خودش مي گفت تو قبل از عید ميايي، قبل از اینکه سال تحویل شود و ساک خاکی ات سین هفتم این هفت سین باشد یادت هست ؟ قرار بود بیایی تا مادر دوباره دور سرت بچرخد. تا دوباره کوچه بوی اسپند بگیرد تا دوباره مادر در را باز کند و تو پشت در پنهان شوی و برای سادگی اش بخندی؛ درست مثل بچگی هایت دور حوض آبی حیاط چرخ بزنی و با ماهی قرمزها بازی کنی، اما این بار نه از خنده هایت خبری بود و نه از شوخی هایت و نه از ساک خاکی ات که قرار بود سین هفتم سفره ی هفت سینمان باشد. نیامدی و ما را با پشتی خمیده و غروری شکسته تنها گذاشتی.

به مادر چه گفتند وقتی می گفت مي خواهد دور سرت بچرخد؟ چه گفتند وقتی صدایت می زد و جوابی نمیشنيد؟ گفتند دست باد پاییزی، برگ دیگری را از شاخه جدا کرد؛ گفت برگ من سبز بود، حالا که پاییز نیست؟ جواب این همه بی تابی مادر را که داد؟ سالها گذشت و مادر تو را نديده رفت….

و حال ….

عقربه های ساعت لحظه به لحظه به تحویل سال نزدیک تر می شوند .سبزه، سنبل، سیب ، سیر ، سماق، سنجد و… سال دارد تحویل می شود ولی سفره هفت سین ما فقط شش سین دارد

ابراهيم ساک خاکی ات کجاست؟

✅ @EbrahimHadi

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.