14. نتيجه بى توجهى به سپاه
يكى از شاهان پيشين ، در نگهدارى كشور سستى مى كرد و بر سپاهيان سخت مى گرفت و آنان را در تنگدستى رها مى كرد تا اينكه دشمن قوى و ظغيانگرى به آن كشور حمله كرد. شاه به دست و پا افتاد و سپاهيان خود را به جلوگيرى از دشمن فرا خواند، ولى آنها پشت كردند و از اطاعت فرمان شاه خارج شدند:
چو دارند گنج از سپاهى دريغ |
دريغ آيدش دست بردن به تيغ |
يكى از آن سپاهيان كه نافرمانى از شاه نموده بود، با من سابقه دوستى داشت . او را سرزنش كرده و گفتم : ((از فرومايگى و حق ناشناسى است كه انسان به خاطر رنجش اندك ، هنگام حادثه ، از فرمان نعمت بخش خارج گردد و حقوق و محبت چند ساله شاه را ناديده بگيرد.))
او در جواب گفت : ((اگر از روى كرم و بزرگوارى عذرم را بپذيرى شايسته است ، حقيقت اين است كه : اسبم در اين حادثه جو نداشت ، و زين نمدين آن را براى تاءمين زندگى به گرو داده بودم . شاهى كه سپاه خود را از اموال و نعمتها دريغ دارد و در اين راه بخل ورزد، نمى توان راه جوانمردى با او پيش گرفت . ))
زر بده سپاهى را تا سر بنهد |
و گرش زر ندهى ، سر بنهد در عالم (64) |