⭕ دلنوشته

⭕ دلنوشته
دوست من ابراهیم…
یشب خواب دیدم بهشت زهرا دنبال یک شهید میگردم.
فردا صبح وقتی از خواب بیدارشدم میدونستم خواب دیدم ولی نمیدونستم چه خوابی…
گروهی با دوستان دوران مدرسه داشتیم که زیاد حرفهای جالبی نمیزدیم
اونروزها اوایل فکر کردن من راجب تغییر کردن بود…
تا اینکه دوست طلبه ای داشتیم که داخل گروه بود ازمون پرسید بچه ها کی اهل کتاب خوندن هست؟
گفتم من زیاد کتاب میخونم ولی همشون رمان هست تصمیم دارم بجای رمان یکسری کتابهای دیگه بخونم
کتاب سلام بر ابراهیم رو فرستاد داخل گروه….
گفتم: این دیگه چیه سلام بر ابراهیم
گفت:شهید ابراهیم هادی…
خوابم برگشت آره دقیقا شب گذشته داخل بهشت زهرا دنبال یک شهید میگشتم به اسم ابراهیم هادی….
وقتی گفتم همه ی بچه ها واکنش نشون دادن که مگه میشه؟؟؟؟
گفتم بچه ها من مزارشون رو پیدا نکردما فقط خوابم در همین حد بود خیلی هم جو سازی نکنید…
یکی از بچه ها گفت میدونی چرا مزارشون رو پیدا نکردی؟؟؟
چون مفقورالاثره….
اشک بود و اشک که از چشمام میومد…
چطوری این اتفاق افتاد؟؟؟؟
دوستم زنگ زد
اونطرف خط صدای گریه دوستم میومد اینطرف گریه من…
گفت: چند روزه قصد داشتم کتابو بفرستم دنبال یک موقعیت مناسب میگشتم تا اینکه توسل کردم به شهید ابراهیم گفتم داداش خودت یکاری بکن وقتی کتابو میفرستم همچین گروهی همه حاضر بشن بخونن…
اونروز تمام بچه ها گفتن کتاب رو حتما میخونیم….
دوستی من و برادری های ابراهیم درحق من هر روز و هر روز ادامه داره من همچنان روزهای سخت تغییر کردن رو پشت سر میذارم و از همه شما عزیزان میخوام که برای من دعا کنید.
اجر همگی با صاحب الزمان…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.