76. پند گرفتن از گفتار واعظان
دانشمندى به پدرش گفت : هيچ يك از گفتار به ظاهر آراسته اين واعظان در من اثر نمى كند، از اين رو كه گفتارشان با رفتارشان هماهنگ نيست . (واعظ بى عمل هستند)
خويشتن سيم و غله اندوزند(218)
|
عالمى را كه گفت باشد و بس
|
هر چه گويد نگيرد اندر كس (219)
|
نه بگويد به خلق و خود نكند
|
چنانكه قرآن مى فرمايد:
اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم :
آيا مردم را به نيكى امر مى كنيد و خود را فراموش مى نماييد؟!
عالم كه كامرانى و تن پرورى كند
|
او خويشتن گم است كرا رهبرى كند؟
|
پدر در پاسخ پسرش گفت : ((اى پسر! به محض تصور باطل ، شايسته نيست كه انسان از سخن ناصحان ، روى گرداند و نسبت گمراهى به علما دادن ، و محروميت از فوايد علم ، به خاطر جستجوى عالم معصوم ، همانند مثال آن كورى است كه شبى در ميان گل افتاده بود و مى گفت : يك نفر مسلمان ، چراغى بياورد و جلو راه مرا روشن كند.)) زنى شوخ طبع اين سخن را شنيد و به كور گفت : ((تو كه چراغ به چه درد تو مى خورد؟ ))
همچنين مجلس وعظ مانند دكان بزاز (پارچه فروش ) است . در دكان بزاز اگر پول ندهى ، كالا به تو ندهند. در مجلس و وعظ نيز اگر اخلاصى نشان ندهى ، نتيجه نمى گيرى . (220)
ور نماند به گفتنش كردار(221)
|
خفته را خفته كى كند بيدار
|
مرد بايد كه گيرد اندر گوش
|
ور نوشته است پند بر ديوار(222)
|
صاحبدلى به مدرسه آمد ز خانقاه
|
بشكست عهد صحبت اهل طريق را
|
گفتم ميان عالم و عابد چه فرق بود
|
تا اختيار كردى از آن اين فريق را
|
گفت آن گليم خويش برون مى كشد ز آب
|
وين جهد مى كند كه بگيرد غرق را |