161. فرزند ناصالح

161. فرزند ناصالح

پارساى تهيدستى ازدواج كرد، سالها گذشت ولى فرزندى از او نشد. نذر كرد: ((كه اگر خداوند به من پسرى دهد، جز اين لباس پاره پوره اى كه پوشيده ام ، هر چه دارم همه را به تهيدستان صدقه دهم . )) اتفاقا همسرش حامله شد و پس از مدتى پسر زاييد، او به نذر خود وفا كرد و همه دارايى خود را به مستمندان داد. سالها از اين ماجرا گذشت . از سفر شام باز مى گشتم ، به محل سكونت آن پارساى فقير كه دوستم بود رفتم تا احوالى از او بپرسم . وقتى كه به آن محل رسيدم از او جويا شدم ، گفتند: در زندان شهربانى است . پرسيدم : چرا؟ شخصى گفت :

((پسرش شراب خورده و عربده كشيده و بدمستى نموده و خون كسى را ريخته است و فرار كرده است و به جاى او پدر بينوايش را دستگير كرده و زندانى نموده اند و زنجير برگردن و پاى او بسته اند.
گفتم : ((او اين بلا را با راز و نياز از درگاه خدا خواسته است .)) (پدر بر اثر بى فرزندى ، مدتها از خدا خواست تا داراى پسر شود، اكنون كه داراى پسر شده ، همان پسر، بلاى جانش گرديده است ، بايد از خدا پسر صالح خواست نه پسر بدون شرط)!

زنان باردار، اى مرد هشيار
اگر وقت ولادت مار زايند
از آن بهتر به نزديك خردمند
كه فرزندان ناهموار زايند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.