168. همسفر دلاور و جنگديده بجوى
يك سال از ((بلخ بامى )) (421) به سفر مى رفتم . راه سفر امن نبود، زيرا رهزنان خونخوار در كمين مسافران و كاروانها بودند. جوانى به عنوان راهنما و نگهبان به همراه من حركت كرد. اين جوان انسانى نيرومند و درشت هيكل بود. براى دفاع با سپر، ورزيده بود. در تيراندازى و به كار بردن اسلحه مهارت داشت .
زور و نيرويش در كمان كشى به اندازه پهلوان بود و ده پهلوان اگر هم زور مى شدند نمى توانستند پشتش را بر زمين آورند. ولى يك عيب داشت و آن اينكه با ناز و نعمت و خوشگذرانى بزرگ شده بود، جهان ديده و سفركرده نبود، بلكه سايه پرورده بود، با صداى غرش طبل دلاوران آشنا نبود و برق شمشير سواركاران را نديده بود.
به گردش نباريده باران تير(422)
|
اتفاقا من و اين جوان پشت سر هم حركت مى كرديم ، هر ديوار كهن و استوارى كه سر راه ما قرار مى گرفت او با نيروى بازو، آن ديوار را بر زمين مى افكند و هر درخت تنومند و بزرگى كه مى ديد با زور سرپنجه خود، آن را ريشه كن مى نمود و با ناز و افتخار نمايى مى گفت :
پيل كو؟ تا كتف و بازوى گردان بيند
|
شير كو؟ تا كف و سر پنجه مردان بيند(423)
|
ما همچنان به راه ادامه مى داديم ، ناگاه دو نفر رهزن از پشت سنگى سر برآوردند و قصد جنگ با ما نمودند، در دست يكى از آنها چوبى و در بغل ديگرى كلوخ كوبى (424) بود.
به جوان گفتم : چرا درنگ مى كنى ؟ (اكنون هنگام زورآزمايى و دفاع است ).
بيار آنچه دارى ز مردى و زور
|
كه دشمن به پاى خود آمد به گور
|
ولى ديدم تير و كمان از دست جوان افتاده و لرزه بر اندام شده و خود را باخته است .
نه هر كه موى شكافد به تير جوشن خاى
|
بروز حمله جنگ آوران بدارد پاى (425)
|
كار به جايى رسيد كه چاره اى جر تسليم نبود، همه باروبنه و اسلحه و لباسها را در اختيار آن دو رهزن قرار داديم و با جان سالم از دست آنها رها شديم .
به كارهاى گران مرد كارديده فرست
|
كه شير شرزه در آرد به زير خم كمند
|
جوان اگر چه قوى يال و پيلتن باشد
|
بجنگ دشمنش از هول بگسلد پيوند
|
نبرد پيش مصاف آزموده معلوم است
|
چنانكه مساءله شرع پيش دانشمند (426)
|
(بنابراين بى گدار به آب نزن . در سفرهاى خطير، قد بلند و هيكل به ظاهر تنومند تو را نفريبد، آن كس را همراه و نگهبان خود بگير كه جنگ ديده و كارآزموده است ، دل شير و زهره نهنگ دارد. )