??خوشنامِ گمنام??

❤️ #دلنوشته ❤️

??خوشنامِ گمنام??

خسته بودم.. .خسته… افکار پریشانم مرا در خود محبوس کرده بود. به فکر فرو رفتم. آه و افسوس از گریه های بی هدف. احساس پشیمانی میکردم از روزهایی که بیهوده گذشت. غم تمام وجودم را فرا گرفته بود، تصویر روی جلد کتاب سلام بر ابراهیم ناگهان لرزه ای به تنم انداخت.

ابراهیم هادی،چه زیبای آشنایی!! در خواب و بیداری بودم. انگارچیزی مرا فرا می خواند… درآن لحظات، گویا که ابراهیم روشنگر پس کوچه های تیره و تار زندگی ام بود که بوته های خارپستی را که در قلبم ریشه دوانده بود، با انداختن مهر خوب و خالص بودنش در دلم ریشه کن ساخت و این ابراهیم بود که شراب گوارای ایمان را به وجود تشنه ام نوشاند. ابراهیم، مهر و وصالت را در نیمه های شب برپیشانی ادراکم نشاند و لذت عمق وجود عشقه به حضرت مادر(س) را به ضمیر حریصم چشاند تا از رخت خواب کسالت بار برخیزم و لبیک گوی قم الیل الا قلیلا باشم.

پس دوباره جریان خوشنامی این گمنام در رگ هایم جاری شد و مویرگ های اندیشه ام برای خواندن ادامه ی کتاب به حرکت افتادند. اشک دیدگانم عشق مرا به این دوست آسمانی نشان میداد و همین مرا کفایت میکرد. در کوچه های نمناک و خیس خورده ی دلم به راه افتادم و رد و پای ابراهیم را دنبال کردم. او در مسجد دلم بود یا نبود ندانستم.

به سمت محراب کلمات رفتم،بر سجاده ی سفید صفحات واژه آی که هادی دل هاست به نماز ایستاده بود و هزاران حرف و هجا درپی او غرق نماز بودند. به نماز ایستادم و گفتم دو رکعت نماز عشق می خوانم به نیابت از خوشنام گمنام قربت الی الله، الله اکبر. درآن لحظات پس از مدت ها ناخودآگاه واژگانی ازجنس ایمان بر لبانم جاری شد…

ارسالی_اعضا

? @Ebrahimhadi

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.