💐شب نیمه شعبان،
امام فرستاده بود دنبالش تا آن شب مهمان او باشد.
فرمود: امشب پسرم به دنیا می آید.
تعجب کرد. هیچ اثری از بارداری در نرجس نبود.
تا سحر چشم از نرجس برنداشت.
داشت کم کم شک می کرد
صدای امام از اتاق دیگر بلند شد:
شک نکن عمه، وقتش رسید. سوره قدر را بخوان.
برگشت. نرجس از درد به خودش می پیچید.
نشست کنار نرجس. سوره قدر را خواند.
صدایی همراهی اش می کرد.
کودک از داخل شکم مادر انا انزلناه می خواند.
سوره قدر که تمام شد کودکی را دید که به سجده رفته و برای فرجِ خویش دعا می کند.
📚کمال الدین، جلد2، ص426.
نیمه_شعبان
داستانک_مهدوی
@Elteja