كرامت حضرت معصومه (ع) نسبت به اين حقير

كرامت حضرت معصومه (ع) نسبت به اين حقير
نگارنده اين سطور حقير مرتضى احمديان گويد: كه در سال 1339 هجرى شمسى بود كه از دبستان شيخ بهائى نجف آباد واقع در كوچه صفا از خيابان شريعتى گواهينامه پايان تحصيلات ابتدائى خود را گرفتم و پس از مدتى به كارخانه ريسندگى و بافندگى نجف آباد رفتم زيرا مى ديدم كه مادرم زندگى را به سختى مى گذارند و پدرم هم چيزى در دست نداشت و او يك خانواده ده نفر را بايد تاءمين معاش مى كرد و براى او بسيار سخت بود لذا من و برادرم حاج تقى احمديان براى كمك كردن به معاش زندگى به كارخانه ريسندگى نجف آباد رفتيم ولى مدتى بعد من به در خواست پدرم رفتم طلبه شدم زيرا پدرم هميشه از مرحوم حاج شيخ احمد حججى تعريف مى نمود كه نقش ارزنده اى در طلبه شدن خيلى از علماء داشته است و فقيهى چون حضرت آية الله العظمى منتظرى را او طلبه نموده است .


لذا من پس از فوت حاج شيخ احمد به دنيا آمدم و پدرم براى زنده نگه داشتن نام او اسم مرا احمد گذاشت (لازم به ذكر است كه نام من مرتضى نيست ولى چون برادرى داشتم كه يكسال قبل از ولادت من فوت كرده بود پدرم شناسنامه او را باطل نكرد و براى من گذاشت نام من هم ناخودآگاه مرتضى شد) و از من خواست كه بروم طلبه شوم .
خلاصه اين حقير در سال 1340 طلبه شدم و تا تصريف خواندم و با آقاى درى همدرس بودم ، اما همانطور كه عرض كردم به علت مشكلات زندگى از طلبگى بيرون رفتم و به كارخانه ريسندگى رفتم و مشغول كار شدم ولى از آنجا كه شايد خدا نمى خواست من مريض شدم و به تنگى نفس و سرفه هاى شديد دچار شدم بطوريكه سرفه هايم حدود يك دقيقه طول مى كشيد و از سينه ام اخلاط با خون خارج مى شد كه بعضى دكترها مى گفتند اين سينه درد كهنگى است بعضى مى گفتند اين درد برونشيت حاد و مزمن است و بعضى گفته بودند مرض سل است ، شدت سرفه و تنگى نفسم به قدرى زياد بود كه الان كه دارم شرح حال خودم را مى نويسم و به فكر آن دردها مى افتم بر خود مى لرزم كه چه دوران سختى را طى كرده ام .
مرحوم مادرم كه وضعيت حال مرا اينگونه ديد مرا به اصفهان پيش ‍ دكترى برد و دكتر مرا شانزده روز بسترى كرد ولى نتيجه اى نگرفتم بعد مرحوم مادرم به اتفاق پدرم مرا به مشهد مقدس بردند، و مادرم آنجا گريه بسيار زيادى كرد و شفاى مرا از حضرت امام رضا عليه السلام خواست ولى فايده اى نبخشيد و پس از ان مرا به بيمارستان امام رضا در مشهد مقدس برد، دكتر دواى سه ماهه داد و ما براى زيارت راهى قم شديم همينكه مادرم در صحن مطهر حضرت معصومه (ع ) رسيد و طلبه ها را ديد كه در صحن و مسجداعظم با هم مشغول مباحثه اند گريه اش گرفت و داخل حرم شده و مشغول گريه بود، من هم به دنبال مادر مرحومه ام داخل حرم شدم ديدم كه مادرم اشك چشمش جارى است و به من هم مى گويد: گريه كن و از خدا حاجت خود را بخواه و در يان حال گفت : يا حضرت معصومه مى دانم من خود مقصرم زيرا من باعث شدم كه بچه ام درس طلبگى را رها كند شفايش دادى دوباره او را طلبه مى كنم .
در اين موقع مرحوم مادرم گفت من همينطور كه گريه مى كردم التماس ‍ مى كردم كه حضرت معصومه واسطه شود و از خدا بخواهد كه تو را شفا بدهد ديدم خانمى با حجاب كه نقاب بر چهره داشت آمد و تو در آن حال سرفه مى كردى و خلطى از سينه ات خارج شد و من منقلى پر از خاكستر در آنجا ديدم به تو گفتم خلط سينه ات را داخل منقل بينداز كه حرم را نجس نكنى در يان هنگام آن خانم به من گفت : بچه ات خوب مى شود و در ذهنم هست كه ظاهرا گفت : اين هم كه از دهانش خارج شد اين در است بردار و ضبط كن .
در اينجه لازم ديدم يادى هم از شهيد بزرگوار مرحوم قدوسى (ره ) بكنم وقتى من براى تحصيلات به قم آمده بودم مشغول سيوطى بودم كه به مدرسه حقانى كه تازه برنامه اى شده بود رفتم . مدتى در آنجا بودم كه شهيد قدوسى كه تازه ناظم آن مدرسه شده بود روزى مرا صدا زد، من هم خدمت او رفتم او گفت : آقاى احمديان شما مريض هستيد و من نمى توانم شما را در اين مدرسه قبول كنم ، من گفتم : آقا من قبلا مريض ‍ بودم ولى الان الحمدلله خوب شده ام .
شهيد قدوسى گفت : آقاجان ببين فردا برو بيمارستان نكوئى رئيس ‍ بيمارستان آقاى دكتر رفيعى است (البته ترديد دارم كه گفت رئيس ‍ بيمارستان رفيعى است يا كس ديگر) و يك دكتر خارجى در ساعت 9 صبح مى آيد شما همينكه لباسهايتان را از تن بيرون مى آورى و او شما را معاينه مى كند مى فهمد كه شما بيمارى داريد يا خوب شده ايد گفتم : اشكالى ندارد و من فرداراهى بيمارستان شدم ولى متاءسفانه دكتر خارجى نيامد رفتم و به ايشان گفتم : كه من رفتم ولى دكتر نيامد گفت : اشكالى ندارد من مى نويسم كه شما برويد پيش دكتر ايرج كردستى او شما را معاينه مى كند من هم رفتم پيش دكتر كردستى و دكتر پس از بررسى زياد گفت : آقا شما دردى ندارى و شهيد قدوسى اجازه دادند كه من در مدرسه حقانى ادامه تحصيل بدهم خدا اين شهيد بزرگ را رحمت كند و با اولياء خودش محشور گرداند. ظاهرا در سال 1342 شمسى بود كه به مدرسه حقانى براى تحصيل علوم دينيه رفتم .

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.