? شوقاً الی رویتهم…

? شوقاً الی رویتهم…

▫️ مردی که هیبتش دل و جان کفار را می‌لرزاند، حالا با شانه‌هایی لرزان بر سر جنازه‌ات اشک می‌ریزد… فاطمه! با من حرف بزن… به التماس افتاده و درد دل می‌کند…
هرگاه تو را می‌دیدم تمام غم و غصه‌هایم برطرف می‌شد، حالا با دنیای بی تو چه کنم؟…
عزیز دلم چشمانت را باز کن…
تویی که هربار پای درد دلم می‌نشستی و سنگ صبورم بودی، چرا دردت را به من نگفتی؟…
بمیرم برای ضربه‌هایت… برای پهلویت…
فاطمه جان… از شوهرت رو می‌گرفتی که از دیدن زخم‌هایت آتش نگیرد، حالا با آتش و سوز دلم چه می‌کنی؟…

▪️ با من حرف بزن فاطمه… علی التماست می‌کند… تو که روی مرا زمین نمی‌انداختی… با من حرف بزن… بگو وقتی آن چهل نامرد به در خانه‌مان حمله کردند چه بر سرت آمد..‌.
غیرتم اجازه نمی‌داد که عزیز خدا را، دردانه‌ی رسول را، معشوق خودم را در میان آتش تنها بگذارم، اما چه کنم که فرمان خدا بر سکوت من بود…

▫️ خودت می‌دانی که اگر اذن داشتم، یک تنه همه‌شان را حریف بودم و کوچکترین آسیبی به تو وارد نمی‌شد عزیز دلم… اما چه کنم که خواست خدا بر بسته شدن دست‌هایم در مقابل دیدگان پر اشک تو بود… خدا خواست تا شاید این جماعت بی‌وفا به خود بیایند و دین خدا را یاری کنند… خدا خواست بهترین مخلوقش به دست بدترین مردم کشته شود تا این جماعت بیدار شوند… خدا خواست یاری امام را ببینند تا شاید برخیزند و کاری بکنند…

▪️ اما فاطمه‌ام… تیغ در چشم و استخوان در گلو دارم از دست این مردم… کاش یاری‌ام می‌کردند، همانگونه که تو یاری‌ام کردی…
جانم به قربانت زهرا… چقدر مشتاقم برای دیدن یاران آخرین فرزندمان، مهدی…
چه مردمانی‌اند که امامشان را در غربت رها نمی‌کنند… شوقاً الی رویتهم…

? #دلنوشته_مهدوی ؛ #فاطمیه

✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.