حضرت موسى (ع ) در جائى نشسته بود، ناگاه ابليس (پدر شيطانها) كه كلاه رنگارنگ بر سر داشت نزد موسى (ع ) آمد، وقتى كه نزديك شد كلاه خود را (به عنوان احترام ) از سر برداشت ، و مؤ دبانه نزد موسى (ع ) ايستاد.
موسى : تو كيستى ؟
ابليس : من ابليس هستم .
موسى : تو ابليس هستى ؟ خدا تو را از ما و ديگران دور گرداند.
ابليس : من آمده ام به خاطر مقامى كه در پيشگاه خدا دارى بر تو سلام كنم .
موسى : اين كلاه چيست كه بر سر دارى ؟
ابليس : با (رنگها و زرق و برقها) اين كلاه ، دلهاى انسانها را مى ربايم .
موسى : به من از گناهى خبر بده كه اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او پيروز مى شوى و هر كجا كه بخواهى افسار او را به آنجا مى كشى .
ابليس :
اذا اعحبته نفسه ، و استكثر عمله ، و صغر فى عينه دنبه
(سه حالت گناه است كه اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چيره مى گردم :
1 – هنگامى كه او خودبين شود و از خودش خوشش آيد 2 – هنگامى كه او عمل خود را بسيار بشمرد 3 – هنگامى كه گناهش در نظرش كوچك گردد.(494)
|