شهيد بي نام
اومد بهم گفت: ميشه ساعت 4 صبح بيدارم کني تا داروهام رو بخورم؟
ساعت 4 صبح بيدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بيرون …
بيست الي بيست و پنج دقيقه گذشت، اما نيومد …
نگرانش شدم؛ رفتم دنبالش و ديدم يه قبر کنده و توش نماز شب مي خونه و زار زار گريه مي کنه!
بهش گفتم: مرد حسابي تو که منو نصف جون کردي! مي خواستي نماز شب بخوني چرا به دروغ گفتي مريضم و مي خوام داروهام رو بخورم؟؟!
برگشت و گفت: خدا شاهده من مريضم، چشماي من مريضه، دلم مريضه. من شونزده سالمه!
چشام مريضه! چون توي اين شانزده سال امام زمان عج رو نديده …
دلم مريضه! بعد از 16 سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم …
گوشام مريضه! هنوز نتونستم يه صداي الهي بشنوم …
وبلاگ مروت
منبع
https://b2n.ir/q64037