روياى صادقانه

روياى صادقانه

استاد الهى قمشه اى نقل مى كنند كه روزى كتابى احتياج داشتم ولى قدرت خريد آن نبود. اين كتاب در دست يكى از هم مباحثه اى هايم بود كه او نيز به عاريت نداد. خيلى متاءثر و ناراحت بودم كه آن شب پدر را به خواب ديدم . او گفت : مهدى اين كتاب را برايت فرستادم و به حسين (برادر بزرگش ) گفتم : پول هم برايت بفرستد.
صبح بعد از آن كه از خواب برخاستم و نماز گزاردم ، درب مدرسه باز شد و خادم گفت : پستچى براى شما مقدارى پول آورده است . خوشحال شده و اولين كارى كه كردم به كتاب فروشى مراجعه نمودم و آن كتاب را خواستم . وقتى كه كتاب را آورد ديدم همان كتابى است كه در دست هم مباحثه اى من بود، پرسيدم كه اين كتاب فلانى است . گفت : بله اما پس آورد.(230)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.