امروز جمعه هفتم اسفند ماه 1366 بعد از دعاى ندبه كه در منزل آقاى محمدى برقرار بود، به اتفاق تنى چند از دوستان طلبه به منزل حضرت استاد (مدظله ) رفتيم . برادر محترم حاج آقا حسن مهدوى (دامت توفيقانه ) زنگ درب را زدند، استاد آمدند، برادر مهدوى گفتند: طبق قرار قبلى ، با عده اى از دوستان خدمتتان رسيده ايم . استاد طلب نكنيد! (منظورشان اين بود كه از من موعظه و نصيحت طلب نكنيد).
بنده در ابتداى ورود به اتاق ، خم شدم دست مبارك ايشان را ببوسم ، استاد دستشان را كشيدند و فقط با سر انگشتان ، انگشتان مرا لمس كردند و فرمودند: آقا جان مى خواهى چه كنى ؟ اگر مى خواهى دست ببوسى ، دست اين دو تا بچه را ببوس كه اين ها قريب العهد به مبداءند (اشاره به دو فرزند خردسال دو تا از برادران كه همراه ما بودند) وقتى همه وارد اتاق شدند، ايشان با ظرف ميوه و دو سه تا پيش دستى و كارد وارد شدند و فرمودند: اين پيش دستى ها را پيش همين دو كودك بگذار و از اين ها پذيرايى كن ! (همه اين ها براى ما پند و حكمت و نكته بود).(253)
|