سپيده نـسيم نـور، ز اقـضاى شـب وزيد، بيا شـب گلايـه بـا شـام دگر کشـيد، بيا بـه روى چشـمه شب زنبق سپيده شکفت سـتـاره پر زد واز آسـمـان پريـد بـيا گلاب سـرخ سجر ريخت روى تربت خاک پرنـده ى قـفس نـور پر کشـيد، بيا … مـرا شکسـتى وشوقت دوباره ساخت مرا …
ادامه نوشته »بنده خدا
غروب
غروب تـو يک غـروب غـم انگيـز مى رسى از راه که مـى بـرند مـرا روى شـانه هـاى سياه صـداى گريـه بـلند اسـت وجلمه هايى هم شـبـيهِ تـسـليت وغـصه وغـمى جـانکاه بـه گوش يـخزده ام مـى رسـد، وفـريادى شـبـيـهِ حـرمـتِ ايــن لاالــه الا الله! وَچشـم هـام، که چشـم انـتظا تو هستند! (اگر چه مـنـجمدند ونـمـى کنـنـد نگاه) وَبـغض مـى کُنـد آن …
ادامه نوشته »سحر آموختگان
سحر آموختگان مـردم ديـده بـه هـر سو نگرانند هنوز چشـم در راه تـو، صاحب نظرانند هنوز لالـهها، شعله كش از سينه داغند به دشت در غـمت، هـمدم آتـش جگرانند هنوز از سـراپرده غـيبت خـبرى باز فرست كـه خـبر يـافتگان، بـىخبرانند هنوز! آتـشى را بـزن آبـى بـه رخ سوختگان …
ادامه نوشته »سرشك نياز
سرشك نياز دلـى که پيش تو ره يافت باز پس نرود هـوا گرفـته عـشق از پى هوس نرود به بوى زلف تو دم مى زنم درين شب تار وگرنه چون سحرم بى تو يک نفس نرود چنـان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم که يـاد بـاغ بهشتش درين قفس نرود …
ادامه نوشته »سفر آفتاب
سفر آفتاب بـه كوره راه شب اى ماهتاب با من باش دريـن مـسير پر از اضطراب با من باش كـنون كه عزم سفر دارم از ديار غروب بـه شـهر نور، تو اى ماهتاب با من باش چو ذرّه در تب خورشيد عشق مى سوزم بـيا ودر سـفر آفـتاب بـا مـن باش چو مـاه، نهضت نورانيم به تاريكى ست ظـفر شـكوه! …
ادامه نوشته »هزار راه دلم
هزار راه دلم بـتى که راز جـمالش هـنوز سـر بسته ست بـه غـارت دل سـوداييان کمـر بسته ست عـبير مـهر بـه يـلداى طـره پيچيده ست مـيان لـطف، بـه طول کرشمه بر بسته ست زهـى تـموج نـورى که بـى غـبار صدف مـيان مـوج خـطر، نـطفه گهر بسته ست بـيا که مـردمک چشـم عـاشقان همه شب مـيان بـه سـلسله اشک، تا سحر …
ادامه نوشته »غرق نور
غرق نور بـه آفـتاب بگو كـى ظهور خواهى كرد تـمام چشـم مـرا غرق نور خواهى كرد دوبـاره بـرگ درختان به شوق مى آيند چو بـشنوند غـريبه! ظهور خواهى كرد تـو هـمچو بـوى محبت زپشت پنجره ها درون ذهـن شـقايق خطور خواهى كرد نگاه شـوق واميدم به آن دم صبحى است …
ادامه نوشته »شرقى ترين تبسم بغض آلود
شرقى ترين تبسم بغض آلود در سـايه سـار غـريب چشم من جز انتظار خيس تو بر پا نيست بـر جـاده هـاى غمزده بى روح، وقتى حضور سبز تو پيدا نيست در ايـن غروب وهق هق باران زا چون ابرهاى خسته وبغض آلود بـايد بـه کوه سر بگذارم من، حالا که شانه هاى تو اينجا نيست بـر شـاخسار تـرد نگاه مـن، …
ادامه نوشته »نيامدى
نيامدى چشـمم بـه راه ماند وتو از در نيامدى ايـن جمعه هم گذشت وتو آخر نيامدى؟ بـاغى نـمانده اسـت که آخر نيامدى بـستان در انتظار تو بر گل نشسته است يک لـحظه هـم بـه ياد صنوبر نيامدى شـمشادهاى بـاغ، ز داغ تـو سوختند رفـتى ز صـحن ديـده وديگر نيامدى …
ادامه نوشته »شهره نُه آسمان
شهره نُه آسمان مـصدر هـر هشت گردون، مبدأ هر هفت اختر خـالق هـر شـش جهت، نورِ دلِ هر پنج مصدر والـى هـر چار عـنصر، حـكمران هر سه دفتر پادشــاه هـر دو عـالم، حـجت يـكتاى داور آن كـه جـودش شهره نُه آسمان، بل لامكان شد مصطفى سيرت، على فر، فاطمه عصمت، حسن …
ادامه نوشته »