ز عذار لاله گونش چمن ارغوان نمايد رُخ خود پي نظاره چو به گلستان نمايد مژههاي چشم يارم به نظر چنان نمايد که ميان سنبلستان چَرَد آهوي ختائي
ادامه مطلببنده خدا
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند که تو در برون چه کردي که درون خانه آيي سحري به خواب بودم که صبا ز در برآمد که نويد وصل گويا ز ديار دلبر آمد
ادامه مطلبهمه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت که رقيب در نيايد به بهانه گدايي چو بناي کار عشّاق به سوز و ساز ديدم ره حُسن و عشق يکسر به نياز و ناز ديدم
ادامه مطلبمه من نقاب بگشا ز جمال کبريايي
مه من نقاب بگشا ز جمال کبريايي که بتان فرو گذارند اساس خودنمايي شده انتظارم از حد، چه شود ز در درآيي ز دو ديده خون فشانم ز غمت شب جدايي
ادامه مطلبز تو هر هديه که بردم به خيال تو سپردم
ز تو هر هديه که بردم به خيال تو سپردم که خيال شکرينت فر و سيماي تو دارد غلطم گر چه خيالت به خيالات نماند همه خوبي و ملاحت ز عطاهاي تو دارد
ادامه مطلبدل من راي تو دارد سر سوداي تو دارد
دل من راي تو دارد سر سوداي تو دارد رخ فرسوده زردم غم صفراي تو دارد سر من مست جمالت دل من دام خيالت گهر ديده نثار کف درياي تو دارد
ادامه مطلبدستگيري کن و پيري کن و غمخواري کن
دستگيري کن و پيري کن و غمخواري کن از سر کوي تو مأيوس نگردم هرگز غمزهاي، غمزدگان را تو مددکاري کن هله، با جرعهاي از باده ميخانه خويش
ادامه مطلبمن سري دارم و در پاي تو خواهم بازيد
من سري دارم و در پاي تو خواهم بازيد خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نيست به جمال تو که ديدار ز من بازمگير که مرا طاقت ناديدن ديدار تو نيست
ادامه مطلبخود که باشد که تو را بيند و عاشق نشود؟
خود که باشد که تو را بيند و عاشق نشود؟ مگرش هيچ نباشد که خريدار تو نيست کس نديدست تو را يک نظر اندر همه عمر که همه عمر دعاگوي و هوادار تو نيست
ادامه مطلبکس ندانم که در اين شهر گرفتار تو نيست
کس ندانم که در اين شهر گرفتار تو نيست هيچ بازار چنين گرم که بازار، تو نيست سرو زيبا و، به زيبايي بالاي تو نه شهد شيرين و، به شيريني گفتار تو نيست
ادامه مطلب
بیاد امام زمان مظلوم و غریبم اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج