بنده خدا

سردار شهید ((حاج محمد ایراهیم همت))

سردار شهید ((حاج محمد ایراهیم همت)) از شناسايي آمده بود. منطقه مثل موم توي دستش بود. با رگ و خون حسش مي‌كرد. دل ‌مي‌بست و بعد مي‌شناختش. اصلاً به خاطر همين بود كه حتي وقتي بين بچه‌ها نبود، از پشت بي‌سيم جوري هدايتشان مي‌كرد كه انگار هست. انگار داشت آن‌جا را مي‌ديد. عشق حاجي به زمين‌ها بود كه لوشون مي‌داد،‌ …

ادامه نوشته »

ما گاهی گریه می کنیم ولی با گریه عقده دل باز می کنیم

ما گاهی گریه می کنیم ولی با گریه عقده دل باز می کنیم و نه بر “رنج های حسین” که بر رنج های مشابه و غیر مشابه خودمان اشک میریزیم. ما از دردهای خودمان و از سیلی و اهانتی که چشیده ایم بر حسین اشک میریزیم و بخاطر سنگینی ظلمی که تحمل کرده ایم بر حسین ناله سر میدهیم و …

ادامه نوشته »

غروب غمبار عاشورا

غروب غمبار عاشورا، نگاه بی رمق زینب، نگران آیه های مُقَطَّع زیر سُم اسبان است… صبور باش دخترِ حیدر، پایان این شام سیاه غریبانه ات، روشنی طلوع آخرین خورشید آل محمد است… ◾️یازدهم #محرم @mahdiaran

ادامه نوشته »

🔘 عزاداران بشارت…

🔘 عزاداران بشارت… 🔸امام صادق علیه السلام فرمودند: «آنگاه که اصحاب امام حسین علیه السلام شهید شدند و ایشان تنها ماند، فرشتگان بسوی خدا ضجّه زدند و گریه کردند و گفتند: پروردگارا! با حسین علیه السلام پسر پیغمبرت، چنین رفتار کنند؟ پس خداوند نور حضرت قائم (عجّل الله فرجه) را به آن ها عرضه کرد و فرمود: «با مهدی انتقام …

ادامه نوشته »

و اینک #عاشورا

و اینک #عاشورا مردی کنار #قتلگاه، سالهاست صبح و شب خون گریه میکند و در انتظار ٣١٣ علمدار که عباس وار: یاریَش کنند تا ندا دهد الا یا اهل العالم، انَّ جدّی الحسین قَتلوه عطشانا ◾️دهم #محرم @mahdiaran

ادامه نوشته »

عاشوراست… چند لحظه تفکر…

❌ #تلنگر عاشوراست… چند لحظه تفکر… کوفیان در سال ۶۱ ه.ق با «ظهورِ» امام حسيـن (علیه السلام) و مـا در سال ۱۴۴۰ ه.ق با «غیبتِ» امام زمان (عجّل الله فرجه) امتحان شـديم، براستی همراهی امام امتحان عجیبیست  

ادامه نوشته »

نامه ای برای علمدار کربلا:

نامه ای برای علمدار کربلا: پشت نامه مینویسم زمان #رجعت خوانده شود یا #عباس در زمان ما هیچکس به فکر مهدی فاطمه نبود برای فرق شکسته تو گریه میکردند ولی امام زمانشان #تنها بود.   @mahdiaran

ادامه نوشته »

روضه شام غریبان

روضه شام غریبان عصر روز یازدهم ،کاروان میخواست حرکت کنه … امیرقافله زینبه…گفتن :کاروانتو آماده کن …ناقه های عریان آوردن…زینب تنها…به هربدبختی بود ، تنها دونه دونه این بچه هاروسوار کرد…بعضیاشون از شتر می افتادن…بعضیاشون بدن های برهنه رو ازبالای بلندی می دیدن ،خودشونو پرت می کردن پایین…کار زینب زیادمی شد…دوباره همه رو سوار کرد…سواربرناقه های عریان کرد… زین العابدین …

ادامه نوشته »