بایگانی روزانه: دسامبر 11, 2018

من ی دختر هفده ساله هستم

گاهی یکتلنگر_کافیست سلام من ی دختر هفده ساله هستم. من تو خانواده ای #مذهبی بزرگ شدم اما بر حسب اتفاقات جامعه و زرق و برقاش داشتم به فنا میرفتم من ی دختر چادری بودم که با اکراه تمام و به زور پدرم حتی چادر میکردم درحدی بودم که به خاطر بعضی اجبار های خانوادم داشتم از #دین زده میشدم و …

ادامه نوشته »

به نام خدایی که #گناهکاران را صدا میزند

گاهی یکتلنگر_کافیست بسم الله الرحمن الرحیم به نام خدایی که #گناهکاران را صدا میزند و #بخشش همه شان را شامل میشود… ✍️سلام بنده 17سالم هستش… در خانواده ای نبودم که مذهبی باشن و این از همون اول تاثیراتی روم گذاشت،اصلا #حجاب نداشتم،امام زمانم رو نمیشناختم،#توسل رو فراموش کرده بودم،گاهی اوقات حرف هایی میزدم که الان از یادآوریش خجالت میکشم…طوری بود …

ادامه نوشته »

✍️شاید شکل جمله هایی که میگم کمی

گاهی یکتلنگر_کافیست ✍️شاید شکل جمله هایی که میگم کمی متفاوت باشه ولی ماجرای من از اینجا شروع شد… 15 سال پیش هنرهای رزمی رو با جو فیلمهای جکی چان و جت لی شروع کردم. اون زمان 15 سال داشتم. همه میگفتن نمیشه. همه تو چشام زل میزدن میگفتن تو نمیتونی. اولا که دیر شروع کردی… ? باید از بچگی ورزش …

ادامه نوشته »

گاهی یکتلنگر_کافیست

گاهی یکتلنگر_کافیست سلام من دختری هستم 25ساله تو سن 16سالگی دوست پسر داشتم خیلی هم #بدحجاب بودم لذت هم میبردم از کاری که دارم انجام میدم ما خانواده خیلی راحتی هستیم دوست پسر داشتن و این ها خیلی هم #گناه بزرگی نیست تو خانوادمون تو عروسی ها میرقصیدم جلوی پسرها و مردهای فامیل این هم اصلا چیزی نبود تو فرهنگ …

ادامه نوشته »

بمناسبت روز جهانی #حقوق_بشر

بمناسبت روز جهانی #حقوق_بشر| رهبرانقلاب: ما در زمینه‌ی مسائل حقوق بشر از دنیا طلبکاریم، ما بدهکار نیستیم! در آن سالهای اوایل انقلاب به دانشگاه دائماً میرفتم، مرتّب میرفتم سخنرانی میکردم؛ دانشجوها سؤال میکردند، جواب میدادیم. یک وقتی یکی از دانشجوها از بنده پرسید که شما در مورد مسئله‌ی زن چه دفاعی دارید؟ جمهوری اسلامی چه دفاعی دارد؟ بنده گفتم ما …

ادامه نوشته »

شهيد محمدحسين فاضلى

مواظب باشيد كه در صحنه‏ى امتحان الهى مردود نشويد و شرمسار در قيامت نباشيد كه پاسخ ندهيد چرا مقدمه‏ى ظهور ولى و حجت خدا را فراهم نكرديد؟ شهيد محمدحسين فاضلى  تا مهمان ها بيايند براى مراسم عقد، توى اتاق تنها بوديم. مُهر خواست. گفتم «تا نگيد چرا مى خوايد نماز بخونين نمى دم.» گفت «خدا به من همسر داد. مى …

ادامه نوشته »