اسلام شناسی -شهدا

📖وصیت نامه شهید غلامعلی پیچک

🌷بگذار بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی، بنام حکومت خمینی با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ✅ما از سرنگونی نمیترسیم از انحراف میترسیم. 📖وصیت نامه شهید غلامعلی پیچک

ادامه نوشته »

شهيد مدافع حرم علي عسگري

برادران و خواهران آیا نشنیده اید که رسول الله فرمود: هرکس ندای فریادخواهی مسلمانی را بشنود و به کمک او نشتابد مسلمان نیست؟ آیا ندای فریادخواهی ملتهای مظلوم و مسلمان را نمی شنوید؟شاید تصور کنید که می‌گویم بیشتر از توان خود را هزینه کنید اما آیا به کمترین میزان نیز که حفظ حرمت و ابهت انقلاب و مملکتمان می باشد …

ادامه نوشته »

شهيد محسن وزوايي

بزرگ‌ترین خطراتى که انقلاب را تهدید می‌کند، آفت نفوذ خطوط انحرافى در خط اصلى انقلاب یعنى همان خط امام است. شهيد محسن وزوايي  دویست و پنجاه نفر بسیجی بودند . باید از دیواندره می اوردیم شان سقز. مسئول گروه اسکورت محمود بود. پایین گردنه ایرانخواه کمین خوردیم . باران اتش باریدن گرفت روی سرمان . محمود حتی سرش را خم …

ادامه نوشته »

🌧باران که می بارد…

🌧باران که می بارد… من میمانم و اضطراب حجم بدنت؛ که در زیر باران مانده است… کجای این خاک خفته ای؟ 🌾با قرائت فاتحه‌ای برای شهید ابراهیم هادی، چرک های زندگیتون رو از بین ببرید.💐 ✅ @EbrahimHadi

ادامه نوشته »

🌷شهید نوجـوانے

‍ 🌷شهید نوجـوانے که حڪم جهادش را از دست مقام معظم رهبری گرفت …   آن روز که سراسیمه به تهران آمد 13 ساله بود. نوجوان کم سن و سال اردبیلی، به پدر و مادرش گفته بود کار مهمی پیش آمده که باید به تهران برود، اما نگفته بود چه کاری؟ وقتی با اصرار از پدر و مادر اجازه گرفت، …

ادامه نوشته »

اواخر مجروحيت ابراهيم بود.

به نام خدا اواخر مجروحيت ابراهيم بود. زنگ زد و گفت: ماشينت رو امروز استفاده ميکني!؟ گفتــم: نه، همينطــور جلوي خانه افتاده. بعد هم آمد و ماشــين را گرفت و گفت: تا عصر بر ميگردم. عصر بود که ماشين را آورد. پرسيدم: کجا ميخواستي بري!؟ گفت: هيچي، مسافرکشي کردم! با خنده گفتم: شوخي ميکني!؟ گفت: نه، حالا هم اگه کاري …

ادامه نوشته »

✨خاطره ای از شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی✨

  #برگی_از_خاطرات ✨خاطره ای از شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی✨ يک شب منزل يکی ازدوستان باهم خوابيده بوديم.صبح #اذان رو که دادند بيدار شديم، نمازصبح رو خونديم. سيد مقيد بود هر روز مقداری قرآن بخونه. قرآنش رو هم خوند و خوابيديم. تازه گرم خواب بوديم که يک دفعه صدايی شنيدم! از خواب پريدم و ديدم سيد دو دستی محکم …

ادامه نوشته »