ابوبکر ناراحتی مرا از چهره ام میخواند و هرچه تلاش میکرد که با خوشرویی و اظهار علاقه نظر مرا به سوی خود جلب کند. موفق نمی شد. تا اینکه یک روز مرا در خلوتی پیدا کرد و شروع کرد به عذرخواهی درباره آنچه اتفاق افتاده بود و از دلایلش برای پذیرش خلافت، سخن گفت. او به من گفت: ای اباالحسن، …
ادامه نوشته »