تو در راهى… به سمت دشتهاى ما سوارانى نميآيند يقين دارم کسى زين پس، مرا با خود نخواهد بُرد تمام دلخوشيهايم نگاه بيقرار توست تو در راهى! ولى ديگر نميدانم ـ همين امروز به جان تو، تمام لحظه ها حيران ومبهوتند زبانم لال! گويا هيچکس دلواپس ما نيست! پس از اين بيشه ها ديگر پلنگى را نميزايند اگر فردا …
ادامه نوشته »