عطر هزار آسمان بال افسوس چشمى نفهميد راز پريشانيام را شبگرد صحراى در دم؛ مجنونترين دوره گردم با چشمى از بُهت، لبريز ديدم در آنسوى رؤيا چندان ميآيد زدل، آه کاين عابر شعله آلود يک شب گذر کن زخوابم، اى عابر آسمانها! خونشروه هاى نگاهم، عطرى غريبانه دارد از جرگه ى آسمانم ميخواهم آبى بمانم عطر هزار آسمان بال ازدستهاى …
ادامه نوشته »