بایگانی برچسب: کتاب : حكايت هاى گلستان سعدى به قلم روان

98. بيچارگى مسافر بى توشه

98. بيچارگى مسافر بى توشه در بيابان وسيع و پهناورى ، مسافرى راه را گم كرد، نيرو و توشه راه از غذا و آبش تمام شد، چند درهم پول در هميانش بود و آن هميان را به كمر بسته بود، بسيار تلاش كرد تا راه پيدا كند، ولى به جايى نبرد و سرانجام با دشوارى به هلاكت رسيد. در اين …

ادامه نوشته »

98. تشنه را در دهان ، چه در چه صدف

98. تشنه را در دهان ، چه در چه صدف عربى بيابانگرد را در بصره در نزد طافروشان ديدم مى گفت : روزى رد بيابانى راه را گم كردم ، و توشه و غذاى راه تمام شد و خود را در خطر هلاكت مى ديدم ، ناگاه در مسير راه كيسه اى پر از مرواريد يافتم ، اول تصور كردم …

ادامه نوشته »

97. مور همان به كه نباشد پرش

97. مور همان به كه نباشد پرش حضرت موسى عليه السلام را ديد كه از شدت تهيدستى ، برهنه روى ريگ بيابان خوابيده است ، چون نزديك آمد، او عرض كرد: ((اى موسى ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكى به من بدهد كه از بى تابى ، جانم به لب رسيده است . )) موسى عليه السلام براى …

ادامه نوشته »

96. بزرگ همت تر از حاتم

96. بزرگ همت تر از حاتم از حاتم (سخاوتمند معروف و ماندگار تاريخ ) پرسيدند: ((آيا بزرگ همت تر از خود در جهان ديده اى ؟ يا شنيده اى ؟ )) جواب داد: روزى چهل شتر براى سران عرب قربان كردم ، آن روز براى حاجتى به صحرا رفتم ، خاركنى را در بيابان ديدم كه پشته هيزم را فراهم …

ادامه نوشته »

95. پرهيز از رفتن به نزد نامرد

95. پرهيز از رفتن به نزد نامرد در شهر بندرى اسكندريه مصر، بر اثر خشكسالى شديد آن چنان آذوقه و خوراك كم شد كه گويى درهاى آسمان بسته شده ، و فرياد اهل زمين به آسمان پيوسته بود، پارسايان تهيدست در سخت ترين خطر قرار گرفتند. نماند جانورى از وحش و طير و ماهى و مور كه بر فلك نشد …

ادامه نوشته »

94. عطايش را به لقايش بخشيدم

94. عطايش را به لقايش بخشيدم يكى از پارسايان بشدت نيازمند و تهيدست شد، شخصى به او گفت : ((فلان كس ثروت بى اندازه دارد، اگر او به نيازمندى تو آگاه شود، بى درنگ در رفع نيازمنديت بكوشد.)) پارسا گفت : مرا نزد او ببر، آن شخص گفت : با كمال منت و خشنودى تو را نزد او مى برم …

ادامه نوشته »

93. نتيجه شوم ، دست سوال بسوى ثروتمند

93. نتيجه شوم ، دست سوال بسوى ثروتمند يكى از علما، عيالوار بود و از اين رو خرج بسيار داشت ، ولى درآمدش ‍ اندك بود، ماجرا را به يكى از بزرگان ثروتمند كه ارادت بسيار به آن عالم داشت ، بيان كرد، آن ثروتمند بزرگ ، چهره در هم كشيد، و از سؤ ال آن عالم خوشش نيامد. ز …

ادامه نوشته »

92. دورى از دراز كردن دست سؤ ال به سوى فقير

92. دورى از دراز كردن دست سؤ ال به سوى فقير جوانمردى در جنگ با سپاه تاتار (در زمينى از تركمنستان ) به زخمى شديد مبتلا شد، شخصى به او گفت : ((فلان بازرگان ، نوشداروى شفابخش دارد، اگر از او اين دارو را بخواهى ، از دادن آن دارو، مضايقه نمى نمايد.)) نظر به اينكه آن بازرگان بخل معروف …

ادامه نوشته »

91. ترك ذلت زير بار قرض رفتن

91. ترك ذلت زير بار قرض رفتن در شهر ((واسط )) (بين كوفه و بصره ) چند نفر پارسا از بقالى نسيه برده بودند و مبلغى بدهكار او بودند. بقال پى در پى از آنها مى خواست كه بدهكارى خود را بپردازند، و با آنها برخورد خشن مى كرد و با سخنان دشت ، حق خود را مطالبه مى نمود، …

ادامه نوشته »

90. خوردن و نوشيدن به اندازه

90. خوردن و نوشيدن به اندازه يكى از حكيمان فرزانه ، همواره به پسرش نصيحت مى كرد كه : ((غذاى زياد نخور، زيرا سيرى موجب رنجورى است .)) پسرش در جواب او مى گفت : اى پدر! گرسنگى گشته شدن (يا يك نوع مرگ ) است . مگر نشنيده اى كه لطيفه گوها گفته اند: ((با سيرى مردن بهتر از …

ادامه نوشته »