بایگانی برچسب: كتاب: حكايت پارسايان

5 : دستورالعملى از شهيد اول

5 : دستورالعملى از شهيد اول(28) بسم الله الرحمن الرحيم بر تو باد به تقواى الهى ، در پنهان و ميان جمع ! خوبى را براى همه آفريدگان بخواه ، گرچه به تو بدى روا داشته باشند. در برابر آزار ديگران ، بردبارى ورز. اگر به تو اهانت شد، يا ناسزا شنيدى ، در پاسخ ، سخنى ناروا مگو. هنگامى …

ادامه نوشته »

4 : دستور العملى از شيخ نجم الدين

4 : دستور العملى از شيخ نجم الدين (27) شيخ نجم الدين رازى مى نويسد: بدان كه ذكر بى آداب و شرايط گفتن ، زيادتى مفيد نبود. اول به ترتيب و آداب و شرايط، قيام بايد نمود و مريد صادق را چون درد طلب ، داعيه سلوك اين راه پديده آيد، نشان اين است كه با ذكر انس گيرد و …

ادامه نوشته »

110 – مرگ را چاره نيست

حسن بصرى از زاهدان قرن دوم و سوم هجرى است . در مدينه به دنيا آمد ودر بصره نشو و نما كرد . با خلافت يزيد بن معاويه به صراحت مخالفت كرد و در چندين نامه به عبدالملك بن مروان، خليفه جبار اموى، او را از ظلم بر حذر داشت. عطار نيشابورى در تذكرة الاولياء، درباره او مى‏نويسد: (( صد …

ادامه نوشته »

109 – هيچ مگو

لقمان حكيم رضى الله عنه پسر را گفت: ((امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنويس . شبانگاه همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان؛ آن گاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور .))

ادامه نوشته »

108 – دريا باش

مردى پيش بايزيد بسطامى آمد و گفت: ((چرا هجرت نكنى و از شهرى به شهرى نروى تا خلق را فايده دهى و خود نيز پخته‏تر گردى كه گفته‏اند: بسيار سفر بايد تا پخته شود خامى – – صوفى نشود صافى تا در نكشد جامى

ادامه نوشته »

107 – زهر، خوش‏تر

آورده‏اند كه يكى از حجاج در راه مكه، از كاروان بازماند و در بيابان تنها شد . در آن باديه مى‏رفت با به جايى رسيد . خانه‏اى كهنه ديد . بدان سو رفت . در زد . پيرزنى در خانه گشود . حاجى سلام كرد و زن او را خوشامد گفت.

ادامه نوشته »

105 – غم نان

يكى از ملوك را مدت عمر سر آمد . جانشينى نداشت . وصيت كرد كه بامدادان، نخستين كسى كه از دروازه شهر در آمد، تاج شاهى بر سر وى نهند و مملكت را بدو واگذارند . از قضا اول كسى كه در آمد، گدايى بود . اركان دولت و بزرگان كشور، وصيت سلطان به جا آوردند و كليد خزاين و …

ادامه نوشته »

104 – تو نيز بخواب

سعدى (690 606 ه.ق) در كتاب گلستان، خاطرات زيبايى از دوران جوانى و كودكى خود نقل مى‏كند كه گاه بسيار نكته‏آموز و دل‏انگيز است . در يكى از اين خاطرات مى ‏گويد:

ادامه نوشته »

103 – ريا بر سر سفره

زاهدى، مهمان پادشاهى بود . چون به طعام نشستند، كمتر از آن خورد كه عادت او بود و چون به نماز برخاستند، بيش از آن خواند كه هر روز مى‏خواند، تا به او گمان نيك برند و از زاهدانش پندارند.

ادامه نوشته »