بایگانی برچسب: 85 – آسوده بخواب

85 – آسوده بخواب

دو همشهرى به سفر مى‏رفتند . يكى هيچ نداشت و ديگرى پنج دينار با خود آورده بود . آن كه هيچ با خود نداشت، هر جا كه مى‏رسيد، مى‏نشست و مى‏خفت و مى‏آسود و هيچ بيم نداشت. آن ديگر، پيوسته مى‏هراسيد و يك دم از همشهرى خود جدا نمى‏شد. در راه بر سر چاهى رسيدند .جايى ترسناك بود و محل …

ادامه نوشته »