خواجهاى غلامش را ميوهاى داد . غلام ميوه را گرفت و با رغبت تمام مىخورد. خواجه، خوردن غلام را مىديد و پيش خود گفت: ((كاشكى نيمهاى از آن ميوه را خود مىخوردم . بدين رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را مىخورد، بايد كه شيرين و مرغوب باشد .)) پس به غلام گفت: (( يك نيمه از آن به من …
ادامه نوشته »