نشسته بود، و گوسفندانش پيش چشم او، علفهاى زمين را به دهان مىگرفتند و مىجويدند . صدها گوسفند، در دستههاى پراكنده، منظره كوهستان را زيباتر كرده بود . پشت سرش، چند صخره و كوه و كتل، به صف ايستاده بودند . ابراهيم، به چه مىانديشد؟ به شماره گوسفندانش؟ يا عجايب خلقت و پرودگار هستى؟
ادامه نوشته »