وصل سبز

وصل سبز ز بوى تو گر جهان شود پُر،  خزان به باغى نمينشيند اگر تو باشى ميان گلها، خزان نبيند نشان گلها خوشا ترا با دو ديده ديدن،  صداى پاى ترا شنيدن بيا که از جوى چشم سردم،  غرور اشکى گذر ندارد دوباره مرغ مهاجر،  اينجا ترانه مى خواند از بهارت چراغ راه عبور فردا بيا که در فصل بيتو …

ادامه نوشته »

کسب حلال

کسب حلال پیامبر: الْعِبَادَهُ سَبْعَهُ أَجْزَاءٍ أَفْضَلُهَا طَلَبُ الْحَلَالِ. عبادت هفت جزء است و از همه بهتر تحصیل روزى حلال است. منبع: تحف العقول، ص ۳۷  

ادامه نوشته »

مشرق تجلى

مشرق تجلى اى آفتاب گمشده امشب طلوع کن اى آخرين ستاره ى عاشق چو آفتاب کشتند بيحضور توجدت حسين (ع) را از هفت خط جام عطش، شعله ميکشد پر شد زمين ز فتنه ى شيطان وآل او امشب غروب،  بوى غريبى نمى دهد   از مشرق تجلّى مذهب طلوع کن با بالهاى سوخته، يک شب طلوع کن اى خطبه ى …

ادامه نوشته »

اى فروغ چشمهاى انتظار

اى فروغ چشمهاى انتظار اى طلوع چشمهايت ديدنى کاشکى ميآمدى از دورها ميشدم در دستهاى گرم تو ميشدى يک آفتاب دسترس در هواى پاک تو پر ميزدم اى فروغ چشمهاى انتظار   غنچه ى لبخندهايت چيدنى با نگاهى روشن وبخشيدنى مثل گل هاى چمن باليدنى ميشدى يک آرزوى ديدنى با دلى آبستن وبار يدنى کاش يک شب ميشدى تابيدنى ايرج …

ادامه نوشته »

غزل بهار

غزل بهار آه ميکشم تو را،  با تمام انتظار در رهت به انتظار، صف به صف نشسته اند اى بهار مهربان،  در مسير کاروان بر سرم نميکشى،  دست مهر اگر،  مکش دسته دسته گم شدند،  سهرههاى بينشان ميرسد بهار ومن،  بى شکوفه ام هنوز   پر شکوفه کن مرا،  اى کرامت بهار! کاروانى از شهيد،  کاروانى از بهار گل بپاش …

ادامه نوشته »

آفتاب عصمت

آفتاب عصمت با درد وداغ وزخم وعطش،  سوز والتهاب شب بيتو چيست؟ بسترى از ظلمت گناه بى روى تو تمامى دل ها مکدّر است افتاد در ره تو دو صد کاروان شهيد ديگر مباد دوريات ازما که زين فراق در سينه ام به ياد تو صد شور واشتياق شد جلوه گر،  رخ تو در آيينه ى وجود موعود من! بيا …

ادامه نوشته »

لحظه هاى ظهور

لحظه هاى ظهور باز هم برادرم،  خيره گشته اى به دور اى هميشه منتظر،  اى هميشه در خزان! امتداد راه را تا افق نظاره کن قاصدى که روشن است ازدو چشم آبياش   درنگاه خيره ات موج مى زند غرور باز مثل هر زمان ايستاده اى صبور قاصدى ازاين مسير مى کند شبى عبور بيکران يک نگاه، لحظه هاى يک …

ادامه نوشته »

از سمت باران

از سمت باران مى پيچم امروز در خويش،  مانند آتشفشانى هر روز در انتظارت سر ميشود،  بيتو هر چند امشب چه ميشد اگر تو از سمت باران بيائى؟! دراين زمستان که اينسان خشکيده احساسم، آيا جان غزل هاى چشمت،  يک شب بيا وبرآور   کو دستهاى رحيمت؟ اى خواهش آسمانى! تا کوچه هاى تغزّل،  هر شب مرا مى کشانى تا …

ادامه نوشته »

قيام (2)

قيام (2) حس کرده ايم با تو بلوغ شراب را حس کرده ايم تا تو نباشى زمينيان اين سوى، دستها همه خميازه ميکشند بايد فرود صاعقه اى از گلوى تيغ ديگر نمانده حوصله اى،  بالهاى شرق! تا چند بر ضريح فراموش بنگريم؟ اين آسمان کور،  نفهميده هيچ گاه آرى، طلوعت ازدل خورشيدديدنى ست   روشن کن اين کرانه ى پرالتهاب …

ادامه نوشته »

قيام

قيام ميرسى سپيده به دوشت، ميشود تمام جهان سبز خاک،  زير پاى تو روشن،  باد با نگاه تو آتش ابر ميرسى که ببارى،  به مزار گمشده ى گل در هجوم وحشى ناقوس، ميرسى به دست تو فانوس تا در آسمان دلى سرخ ميوزد به نام تو شعرى شعله ميزنى، گل خورشيد!ازهمان کرانه ى شرقى   پيش روافق درافق سرخ؛ پشت …

ادامه نوشته »