لطيفه روزى يكى از دوستان را ديدم كه سوار بر دوچرخه شده يه او گفتم براى شما كه روحانى هستى زشت است كه با اين وضع سوار دوچرخه شوى ، در جواب خواست بگويد نه مهم نيست ، چون من ديده ام كه بعضى از روحانيون با عمامه سوار موتور سيكلت مى شوند اشتباها گفت : نه مهم نيست من …
ادامه نوشته »لطيفه65
لطيفه روزى يكى از دوستان كه از تبليغ ماه مبارك رمضان با مريدانش برگشته بود، ناگهان به مغازه اى رسيد كه آيينه اى بزرگ بيرون ان بود آن روحانى هم همينكه نگاهش به آيينه آفتاد بلافاصله سلام كرد به خيال اينكه يكى از علماء با مريدانش از روبرو مى آيند.
ادامه نوشته »لطيفه64
لطيفه يك نفر دهاتى از شهر براى زن جوانش كه در عمر خود آيينه نديده بود، آيينه اى خريدارى كرد هنگامى كه آيينه را به خانه آورد زن بيچاره همين كه صورت خود را در آيينه ديد تصور كرد شوهرش زن تازه اى به خانه آورده و شكايت پيش مادرش برد و آيينه را به او نشان داد، پيرزن هم …
ادامه نوشته »آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى
آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى تا تو اين صورت و اين سيرت زيبادارى در دل و ديده صاحب نظران جا دارى بس كه اى دختر چهره ظريفى و قشنگ يك جهان عاشق دل خسته و شيدا دارى من زلعل تو يكى بوسه تمنا دارم بگو اى شوخ تو از من چه تمنا دارى خوب رويان جهان پيش رخت …
ادامه نوشته »لطيفه63
لطيفه معروف است كه محمدشاه قاجار روزى از حاج ميرزا آقاسى پرسيد: اين حوض كه جلو عمارت تخت مرمر واقع شده گنجايش چند كاسه آب را دارد؟ حاج ميرزا آقاسى هر چه فكر كرد جوابى به ذهنش نرسيده ناچار گفت : قربان من سواد كافى ندارم ، اين موضوع را بهتر است از آخوندها كه اطلاع كافى دارند سئوال بفرمائيد. …
ادامه نوشته »لطيفه62
لطيفه بهاء الواعظين معرف مى گويد: در ابتداى مشروطه به خانه اى رفتم پيرزن و دختر جوانى در آنجا بودند، پيرزن پرسيد: منظور از مشروطيت چيست ؟ گفتم : قوانين جديد گفت : مثلا چه چيزى جديدى ؟ من شوخيم گرفت گفتم : مثلا دختران جوان را به پير مردان دهند و زنان پير را به جوانان ، دخترش گفت …
ادامه نوشته »لطيفه61
لطيفه قاضى در محكمه از متهم پرسيد: خواندن و نوشتن ميدانى ؟ متهم جواب داد: خواندن را خير ولى مى توانم بنويسم ! قاضى گفت : بسيار خوب چند كلمه اى بنويس ببنيم ، متهم خطهاى روى كاغذ كشيد و گفت ، بفرمائيد آقا اين نمونه خط من است ، قاضى پرسيد اينها چيست كه تو نوشته اى اينكه چيزى …
ادامه نوشته »لطيفه60
لطيفه به يك قزوينى كه همسرش را در شب زياد كتك مى زد گفتند: چرا زنت را زياد مى زنى ، گفت : براى اينكه مى خواهم با من قهر كند و پشتش را به من كند
ادامه نوشته »در سال 1367 شمسى كه در خشت بوشهر براى تبليغ رفته بودم اين اشعار را سرودم .
در سال 1367 شمسى كه در خشت بوشهر براى تبليغ رفته بودم اين اشعار را سرودم . اندر اين خشت خراب بى طپش واى جغدى هم نمى آيد بگوش مردمانش بس سليمند و شريف چشمه سارش همچو رودى در خروش چون نسيم صبحگاهان مى وزد نخلهايش مى شوند پر جنب و جوش در سحرگاهان از آن جاى حزين واى بلبلها …
ادامه نوشته »انتخاب دوست
انتخاب دوست دوستى كم كن تو با اشخاص دون تا كه پاى از منجلاب آرى برون روتو غزلت بهر خود گيراى جوان تا كه سالم ماندت جسم و روان وه چه آلام و ستمها ديده ام وه چه آزار و محنها ديده ام گر رفيقى با توگردد مهربان زان حذر كن تا كه برنارى زيان روصديقى بهر خود پيدا بكن …
ادامه نوشته »