58 – آن هم تويى

خواجه مظفر از عالمان خراسان بود و اعتقادى به شيخ ابوسعيد نداشت. روزى در جمعى گفت: ((كار ما با شيخ ابوسعيد آن چنان است كه پيمانه با ارزن. يك دانه، شيخ ابوسعيد باشد و باقى منم .)) مريدى از مريدان‏ ? شيخ آن جا حاضر بود . چون سخن خواجه مظفر را شنيد، برخاست و پيش شيخ آمد و آنچه …

ادامه نوشته »

57 – هر كه آن جا نشيند كه خواهد …

روزى زنبورى به مورى رسيد . او را ديد كه دانه گندم به خانه مى‏برد مردمان پاى بر او مى‏نهادند و او جراحت مى‏رساندند. زنبور، آن مور را گفت كه اين چه سختى و مشقت است كه تو براى دانه‏اى بر خود تحميل مى‏كنى؟ براى دانه‏اى كوچك و بى‏ارزش، چندين خوارى و دشوارى مى‏كشى . بيا تا ببينى كه من …

ادامه نوشته »

56 – پيش بينى وضع آب و هوا

همه جا صحبت از پيش بينى منجمان بود كه امسال هوا چگونه خواهد ? بود و كشت و زرع به چسان و باغ‏ها چه اندازه ميوه خواهند داد و راه‏ها آيا امن هستند يا نه … شيخ ابوسعيد روزى بر منبر رفت و گفت: سخن منجمان را شنيديد و درباره سال آينده، چنين و چنان گفتيد . اكنون بشنويد تا …

ادامه نوشته »

55 – كرامات آسياب

روزى شيخ ابوسعيد با جمعى از دوستان و ياران خود به در آسيابى ? رسيدند . شيخ اسب خود را بازداشت و ساعتى توقف كرد. پس خطاب به ياران گفت: ((همراهان!مانند اين آسياب باشيد كه درشت (گندم ) مى‏ستاند و نرم (آرد) باز مى‏دهد و گرد خود طواف مى‏كند تا ? آنچه سزاوار نيست، از خود براند . )) ?

ادامه نوشته »

54 – بركت دعاى مادر

محمد بن على ترمذى، از عالمان ربانى و دانشمندان عارف مسلك بود . در عرفان و طريقت، به علم بسيار اهميت مى‏داد؛ چنان كه او را ((حكيم الاولياء )) مى‏خواندند.

ادامه نوشته »

53 – آقازاده‏ ها

ابو عبدالله مغربى، از عارفان پيشين و بزرگ بوده است . در تربيت مريد، توانا بود . توكل و رياضت، در طريقه او اهميت فراوان داشت. وى پس از 120 سال عمر در سال 298 درگذشت. نقل است كه او را چهار پسر بود . هر يكى را پيشه‏اى آموخت . يارانش بدو گفتند: فرزندان تو، نياز به پيشه و …

ادامه نوشته »

52 – همين الآن

پيرهنى نو بر تن داشت . خواست كه با آن نمازى خواند . وضو بايد مى‏ساخت . نخست به بيت الخلاء رفت .در آن جا به اين فكر افتاد كه‏ ? پيرهن نو را صدقه دهد . همان جدا درآورد و بر در مستراح آويزان كرد . سپس يكى از همراهان خود را كه در بيرون ايستاده بود، صدا زد …

ادامه نوشته »

51 – راهى نو براى يافتن خر

ابو الحسن بوشنجى، از جوانمردان خراسان و بسيار عالم و عابد بود . مدتى او را از شهر خود راندند و به نيشابور آمد . بوشنج يا پوشنگ، نام منطقه‏اى است در خراسان آن روز . درگذشت وى در سال 348 ه.ق .اتفاق افتاد.

ادامه نوشته »

50 – خوشا خاكستر

ابوعثمان حيرى، از عارفان قرن سوم و ساكن حيره نيشابور بود . از او كرامات بسيارى نقل مى‏كنند. در خانه‏اى مرفه و ثروتمند، به دنيا آمد؛ اما دل به اسباب و آسايش دنيوى نداد و به عرفان گراييد. نقل است كه روزى مى‏رفت.يكى از بام، طشتى خاكستر بر سر او ريخت. اصحاب و ياران، در خشم شدند و خواستند تا …

ادامه نوشته »

49 – جام زهر

در صحرا مى‏گشت . تشنگى بر جانش چنگ انداخته بود . از دور كاروانى را ديد كه مى‏آيد . نزديك آنان شد. گفت: آيا شما را آبى هست كه بنوشم. گفتند: مشك‏هاى ما نيز خالى شده است .

ادامه نوشته »