حذيفه عدوى از اصحاب رسول الله (ص) گويد كه در جنگ تبوك، گروه بسيارى از مسلمانان شهيد شدند . من آب برگرفتم و پسر عموى خويش را مىجستم . وى را در حالى يافتم كه جز نفسى براى او باقى نمانده بود. گفتم: آب خواهى؟ گفت: خواهم . در همان حال يكى ديگر گفت: آه از تشنگى . پسرعمويم به …
ادامه نوشته »59 – دنيا، چندان هم بد نيست
آوردهاند كه مدتى شيخ ابوسعيد و يارانش، سخت فقير شدند و وام بسيار بر گردن داشتند . شيخ به اصحاب گفت: آماده شويد كه به نيشابور رويم تا در آن جا ابوالفضل فراتى، وام ما را بگزارد . چون خبر به ابوالفضل رسيد، به استقبال شيخ و يارانش شتافت و سه روز تمام در خانه خود، از آنان پذيرايى كرد …
ادامه نوشته »58 – آن هم تويى
خواجه مظفر از عالمان خراسان بود و اعتقادى به شيخ ابوسعيد نداشت. روزى در جمعى گفت: ((كار ما با شيخ ابوسعيد آن چنان است كه پيمانه با ارزن. يك دانه، شيخ ابوسعيد باشد و باقى منم .)) مريدى از مريدان ? شيخ آن جا حاضر بود . چون سخن خواجه مظفر را شنيد، برخاست و پيش شيخ آمد و آنچه …
ادامه نوشته »57 – هر كه آن جا نشيند كه خواهد …
روزى زنبورى به مورى رسيد . او را ديد كه دانه گندم به خانه مىبرد مردمان پاى بر او مىنهادند و او جراحت مىرساندند. زنبور، آن مور را گفت كه اين چه سختى و مشقت است كه تو براى دانهاى بر خود تحميل مىكنى؟ براى دانهاى كوچك و بىارزش، چندين خوارى و دشوارى مىكشى . بيا تا ببينى كه من …
ادامه نوشته »56 – پيش بينى وضع آب و هوا
همه جا صحبت از پيش بينى منجمان بود كه امسال هوا چگونه خواهد ? بود و كشت و زرع به چسان و باغها چه اندازه ميوه خواهند داد و راهها آيا امن هستند يا نه … شيخ ابوسعيد روزى بر منبر رفت و گفت: سخن منجمان را شنيديد و درباره سال آينده، چنين و چنان گفتيد . اكنون بشنويد تا …
ادامه نوشته »55 – كرامات آسياب
روزى شيخ ابوسعيد با جمعى از دوستان و ياران خود به در آسيابى ? رسيدند . شيخ اسب خود را بازداشت و ساعتى توقف كرد. پس خطاب به ياران گفت: ((همراهان!مانند اين آسياب باشيد كه درشت (گندم ) مىستاند و نرم (آرد) باز مىدهد و گرد خود طواف مىكند تا ? آنچه سزاوار نيست، از خود براند . )) ?
ادامه نوشته »54 – بركت دعاى مادر
محمد بن على ترمذى، از عالمان ربانى و دانشمندان عارف مسلك بود . در عرفان و طريقت، به علم بسيار اهميت مىداد؛ چنان كه او را ((حكيم الاولياء )) مىخواندند.
ادامه نوشته »53 – آقازاده ها
ابو عبدالله مغربى، از عارفان پيشين و بزرگ بوده است . در تربيت مريد، توانا بود . توكل و رياضت، در طريقه او اهميت فراوان داشت. وى پس از 120 سال عمر در سال 298 درگذشت. نقل است كه او را چهار پسر بود . هر يكى را پيشهاى آموخت . يارانش بدو گفتند: فرزندان تو، نياز به پيشه و …
ادامه نوشته »52 – همين الآن
پيرهنى نو بر تن داشت . خواست كه با آن نمازى خواند . وضو بايد مىساخت . نخست به بيت الخلاء رفت .در آن جا به اين فكر افتاد كه ? پيرهن نو را صدقه دهد . همان جدا درآورد و بر در مستراح آويزان كرد . سپس يكى از همراهان خود را كه در بيرون ايستاده بود، صدا زد …
ادامه نوشته »51 – راهى نو براى يافتن خر
ابو الحسن بوشنجى، از جوانمردان خراسان و بسيار عالم و عابد بود . مدتى او را از شهر خود راندند و به نيشابور آمد . بوشنج يا پوشنگ، نام منطقهاى است در خراسان آن روز . درگذشت وى در سال 348 ه.ق .اتفاق افتاد.
ادامه نوشته »