روزى حسن بصرى خدمت امير المؤ منين (ع ) كنار شط فرات بود، ظرفى را آب نموده آشاميد بقيه آنرا روى زمين ريخت . على (ع ) فرمود در اين كار اسراف نمودى زيرا آبرا بر زمين ريختى و بر روى آب بريختى حسن از روى اعتراض گفت شما خون مسلمين را ميريزى اسراف نميكنى من باين مقدار آب اسراف …
ادامه نوشته »داستانى از عقيل بشنويد
معاويه روزى از عقيل داستان حديده محماة (آهن گداخته را پرسيد. عقيل از يادآورى خاطرات گذشته راجع به برادرش على (ع ) و عدالت و دادگريش در گريه شد. آنگاه پس از نقل يك قضيه گفت آرى ، روزى وضع زندگى من خيلى آشفته گرديد به تنگ دستى دچار شدم خدمت برادرم على (ع ) رفته و از او …
ادامه نوشته »مالك اشتر به على (ع ) چه گفت ؟
روزى مالك اشتر خدمت على (ع ) مشرف شده عرض كرد يا اميرالمؤ منين با اهل كوفه جنگ جمل را بپايان رسانديم و با مردم بصره و كوفه بر شاميها در جنگ صفين پيروز شديم ، آنزمان راى آنها يكى بود، اينك بواسطه اينكه شما در تقسيم بيت المال از روى عدالت با آنها رفتار مى كنى ، شريف و …
ادامه نوشته »بهلول بر ديوار قصر هارون چه نوشت ؟
هارون الرشيد براى گردش و سركشى بطرف بعضى از ساختمانهاى جديد خود رفت ، در كنار يكى از قصرها با بهلول مصادف شد، از او درخواست كرد خطى بر ديوار قصر بنويسد. بهلول پاره اى ذغال برداشته نوشت : (رفع الطين على الطين و وضع الدين ) گل بر روى هم انباشته شده ولى دين خوار پست گرديده . (گچها …
ادامه نوشته »ناله مظلوم
سلطان محمود غزنوى شبى براى استراحت در بستر رفت ، هر چه كرد خوابش نبرد، در دلش گذشت شايد مظلومى دادخواهى مى كند و كسى بدادش نمى رسد، به غلامى دستور داد جستجو كند اگر ستمديده اى را مشاهده كرد به حضور آورد غلام پس از تجسس مختصرى برگشته گفت كسى نبود. سلطان باز هر چه كرد خوابش نبرد دانست …
ادامه نوشته »حجاج عاقبت چه كرد؟
راغب اصفهانى در محاضرات مى نويسد: حجاج روزى از منزل به سوى مسجد جامع خارج شد ناگاه صداى ضجه و ناله جمعيت كثيرى را شنيد پرسيد اين ناله ها از چيست ؟ گفتند صداى زندانيان است كه از حرارت آفتاب مى نالند. گفت به آنها بگوئيد (اخساء و افيها و لا تكلمون )(87).
ادامه نوشته »داستان ديگرى از مكافات
روزى حضرت موسى عليه السلام از محلى عبور مى كرد رسيد بر سر چشمه اى در كنار كوه ، با آب آن چشمه وضو گرفت ، بالاى كوه رفت تا نماز بخواند در اين مئوقع اسب سوارى به آنجا رسيد. براى آشاميدن آب از اسب فرود آمد، در موقع رفتن كيسه پول خود را فراموش نموده رفت . بعد از …
ادامه نوشته »از مكافات ستم غافل مشو
ابوعمر از بزرگان و مشاهير كوفه بود مى گويد در قصر كوفه حضور عبدالملك بن مروان نشسته بودم در آن هنگام سر بريده مصعب ابن زبير را در مقابل خود گذاشته بود. از ديدن اين منظره لرزه و اضطرابى اندامم را فرا گرفت چنان حالم تغيير كرد كه عبدالملك متوجه شد. گفت ترا چه شد كه اينطور ناراحت شدى ؟
ادامه نوشته »جايگاه ظلم
بهلول وارد قصر هارون شد. مسند مخصوص او را خالى ديد بر روى آن نشست پاسبانان قصر وقتى بهلول را در محل مخصوص هارون ديدند با شلاق و تازيانه او را از آن مكان بيرون كردند. هارون از اندرون خارج شد، بهلول را ديد در گوشه اى نشسته و گريه مى كند. از خدمتكاران علت گريه او را پرسيد. گفتند …
ادامه نوشته »با يك آرزوى دراز صد تازيانه خورد
روزى حجاج بن يوسف ثقفى در بازار گردش مى كرد، شيرفروشى را مشاهده كرد، با خود صحبت مى كند در گوشه اى ايستاد و به گفته هايش گوش داد مى گفت اين شير را مى فروشم درآمدش فلان قدر خواهد شد استفاده ى آنرا با درآمدهاى آينده رويهم مى گذارم تا به قيمت گوسفندى برسد يك ميش تهيه مى …
ادامه نوشته »