شكرانه نعمت هاى الهى يوسف سپاسگذارى كه هر چه دارد همه را از الطاف حق تعالى مى داند و همه جا دست عنايت حق را بالاى سر خود ديده است ، در اين جا به چند نعمت بزرگ از نعمت هاى بى شمار الهى كه در طول اين مدت شامل حالش شده بود، اشاره مى كند و مراتب سپاس …
ادامه مطلبتعبير خواب يوسف
تعبير خواب يوسف مراسم اين استقبال تاريخى و ديدار هيجان انگيز به پايان رسيد و كاروان كنعانيان به سوى مصر حركت كردند و يوسف و مردم مصر نيز به شهر مراجعت نمودند. براى برادران ديدن مصر تازگى نداشت ، ولى براى يعقوب و افراد ديگر خانواده اش اين سرزمين تاريخى ، جالب و ديدنى بود. به خصوص وقتى كه چشمانش …
ادامه مطلبمهاجرت به مصر
مهاجرت به مصر ورود پسران اسرائيل به كنعان و بينا شدن يعقوب و درخواستشان از پدر در مورد طلب آمرزش از خداوند متعال و وعده پدر در اين باره ، همگى به سرعت انجام شد و در پى آن پيغام يوسف و وضع كنونى و شوكت و عظمتش را در مصر به اطلاع پدرش رساندند و روح تازه اى در …
ادامه مطلبپايان دوران فراق و جدايى
پايان دوران فراق و جدايى خاندان يعقوب و زنان و خانواده پسران آن حضرت بى آن كه بدانند در مصر چه گذشته و به دنبال اين سفر پر بركت چگونه سرنوشت زندگى آنها عوض شده است ، شب و روز خود را به انتظار ورود سرپرستان خويش سپرى مى كردند و هر چه زمان ورود آنها نزديك تر مى …
ادامه مطلبشادى و شعف
شادى و شعف پسران يعقوب ديگر از خوشحالى در پوست خود نمى گنجند و سر از پا نمى شناسند، زيرا اولا با شناختن يوسف ديگر در مصر احساس غربت نمى كنند، بلكه خود را نزديك ترين افراد به عزيز مصر دانسته و غرور و عظمتى در آنها پديد آمده و از اين جهت خيالشان آسوده شده است . ثانيا نويد …
ادامه مطلباعتراف به گناه
اعتراف به گناه در چنين موقعيتى براى پسران راهى جز اقرار به فضيلت و برترى يوسف و چاره اى جز اعتراف به خطا باقى نماند. فرزندان اسرائيل سرشان را بلند كرده و گفتند: به خدا سوگند كه خدا تو را بر ما برترى داده و ما خطا كار بوديم (139) يعنى هم در اين فكر كه خيال مى كرديم مى …
ادامه مطلباما بدانيد كه …
اما بدانيد كه … پسران يعقوب سراپا گوش شده اند و دقيقا به سخنان عزيز مصر كه اكنون فهميده اند همان برادر كوچكشان يوسف است گوش فرا مى دهند. از طرفى شوق بى اندازه اى به آنان دست داده بود و در پوست خود نمى گنجيدند و نمى دانستنند يوسف چه مى خواهد بگويد و آنها از كجا بايد سخن …
ادامه مطلبيوسف را شناختند
يوسف را شناختند پسران يعقوب در آن حالت اضطراب و سرگشتگى به همه چيز فكر مى كردند و تنها چيزى كه به فكرشان نمى رسيد، اين مطلب بود كه ممكن است اين شخصيت بزرگى كه روزها آنها را به اين خوارى در برابرش واداشته همان برادر كوچكشان يوسف باشد، با شنيدن اين جمله ناگهان يكه خورده و همين مسير …
ادامه مطلبسومين سفر فرزندان يعقوب
سومين سفر فرزندان يعقوب پسران يعقوب بضاعت مختصرى كه داشتند، براى خريد غله برداشتند و با پدر پير كنعانى خود خداحافظى و به سوى مصر حركت كردند. وضع روحى آنها در اين سفر با سفرهاى ديگر فرق داشت . در سفرهاى قبل برادر بزرگشان همراهشان بود و از رهبرى و رهنمودهايش استفاده مى كردند، ولى اكنون او در ميان آنان …
ادامه مطلبشدت اندوه يعقوب
شدت اندوه يعقوب بلاهاى پى در پى و مصيبت هاى گوناگون پير كنعان را احاطه كرده و هر روز غم تازه و اندوه جديدى به غم هاى گذشته اش مى افزايد. روزى به فراق يوسف عزيز گرفتار مى شود و سالها در هجرانش اشك مى ريزد و آه مى كشد. دل خود را به بنيامين خوش مى كند، ولى پيش …
ادامه مطلب