فصل 3. اتصال وصيت

فصل 3. اتصال وصيت
در ((اكمل الدين )) و ((فقيه )) با سندش از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
((من سرور پيامبرانم ، و وصى من سرور اوصياست ، و اوصياى او سرور اوصيا هستند. آدم عليه السلام از خداى عزوجل درخواست كرد كه براى او وصى شايسته اى قرار دهد، خداى عزوجل به او وحى كرد: من پيامبران را با پيامبرى كرامت بخشيدم ، سپس آفريدگانى اختيار كردم و برگزيدگان آنها را اوصيا قرار دادم .
آدم عليه السلام گفت : پروردگارا، وصى مرا بهترين اوصيا قرار ده . خداى عزوجل به او وحى كرد: اى آدم ، به شيث – هبة الله بن آدم – وصيت كن . آدم به شيث وصيت كرد، و شيث به پسرش شبان – فرزند نزله ، حوريه اى كه خداوند از بهشت بر آدم فرستاد و آدم او را به شيث تزويج كرد -، و شبان به پسرش محليث (مجلث ، محلث ، مجليث )، و او به محوق ، و او به عثميشا (غثميشا)، و او به اخنوخ – كه ادريس پيامبر است – و او به ناخور.
ناخور اين وصلت را به نوح عليه السلام سپرد، و او به سام ، و او به عثامر، و او به برعيثاشا، و او به يافث ، و او به بره ، و او به حسفيه (جفيسه ، حيفه ، جفسيه )، و او به عمران .
عمران آن را به ابراهيم خليل عليه السلام سپرد، و او به پسرش اسماعيل ، و او به اسحاق ، و او به يعقوب ، و او به يوسف ، و او به بثريا، و او به شعيب ، و او به موسى بن عمران عليه السلام ، و او به يوشع بن نون ، و او به داود، و او به سليمان ، و او به آصف بن برخيا، و او به زكريا.
زكريا آن را به عيسى عليه السلام سپرد، و او به شمعون بن حمون صفا، و او به يحيى بن زكريا، و او به منذر، و او به سليمه ، و او به برده .
سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: برده آن را به من سپرد، و من آن را اى على به تو مى سپارم ، و تو به وصى خود مى سپارى ، و وصى تو به اوصياء تو كه از اولاد تو هستند مى سپارد يكى پس از ديگرى ، تا به بهترين مردم روى زمين پس از تو سپرده شود. و هر آينه اين امت به تو كافر مى شوند و درباره تو شديدا اختلاف مى كنند، كسى كه با تو بماند چون كسى است كه با من مانده است ، و كسى كه از تو جدا شود در آتش خواهد بود، و آتش جايگاه كافران است .)) (936)
و در ((اكمل الدين )) با سندش از مولايمان امام باقر عليه السلام روايت است كه فرمود:
خداى تبارك و تعالى به آدم سفارش نمود كه به آن درخت نزديك نشود؛ و چون آن زمانى كه در علم خدا بود كه از آن درخت بخورد فرا رسيد آدم فراموش كرد و از آن درخت خورد. و اين است قول خداى متعال كه : و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما (937) ((و همانا پيش از آن به آدم سفارش كرديم ، پس فراموش كرد و ما عزمى براى او نيافتيم .))
چون آدم از آن درخت خورد، به زمين فرودش آوردند، پس از آن هابيل و خواهرش دو قلو زاييده شدند، و قابيل و خواهرش نيز دو قلو به دنيا آمدند.
سپس آدم قابيل و هابيل را امر كرد كه قربانى كنند. هابيل رمه دار بود و قابيل كشاورز. هابيل قوچى را قربانى كرد و قابيل از زراعت خود آنچه را كه نامرغوب بود. قوچ هابيل از بهترين دامهايش بود و زراعت قابيل نامرغوب . از اين رو قربانى هابيل پذيرفته شد و قربانى قابيل پذيرفته نگرديد. و اين است گفتار خداى عزوجل : ((و داستان دو پسر آدم را به حق بر آنان بازخوان ، كه هر دو قربانى كردند، پس از يكى از آنان پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نگرديد…))(938).
و رسم چنين بود كه اگر قربانى پذيرفته مى شد طعمه آتش مى گشت . از اين رو قابيل به آتش رو آورد و آتشكده اى ساخت ، و او نخستين كس بود كه آتشكده ساخت و گفت : سوگند كه اين آتش را خواهم پرستيد تا قربانى من پذيرفته شود. سپس ابليس ، آن دشمن خدا، به قابيل گفت : قربانى هابيل پذيرفته شد و قربانى تو پذيرفته نشد، و اگر او را به حال خود رها سازى نسلى از خود باقى گذارده كه بر نسل تو افتخار كنند. از اين رو قابيل هابيل را كشت .
چون به نزد آدم بازگشت ، آدم به او گفت : اى قابيل ، هابيل كجاست ؟ گفت : نمى دانم ، و تو مرا مراقب او نگماشته بودى ! آدم به راه افتاد و هابيل را كشته يافت ، گفت : زمين ملعونى هستى كه خون هابيل را پذيرفته اى . و چهل شب بر هابيل گريست .
از آن پس آدم از پروردگارش خواست كه به او فرزندى ببخشد. وى فرزندى آورد كه نامش را هبة الله گذاشت ، زيرا بخشش خداوندى بود، و آدم او را بسيار دوست مى داشت . چون نبوت آدم به سر آمد و روزهايش كامل شد خداى متعال به او وحى كرد: اى آدم ، نبوت تو به سر آمده و روزهايش كامل شده است ، پس علمى را كه نزد تو هست و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار نبوت را كه در نسل تو خواهد بود به نزد پسرت هبة الله بسپار، زيرا من علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار نبوت را از نسل تو تا روز قيامت نخواهم بريد، و زمين را رها نخواهم ساخت جز آنكه در آن عالمى باشد كه دين و طاعتم بدو شناخته شود و مايه نجات كسانى باشد كه ميان تو و نوح زاده خواهند شد.
آدم عليه السلام از نوح عليه السلام ياد كرد و گفت : خداى متعال پيامبرى خواهد برانگيخت به نام نوح . و او مردم را به سوى خدا مى خواند ولى آنان تكذيبش مى كنند و خداوند هم آنان را به طوفان بلا هلاكت مى كند. و ميان آدم و نوح ده پدر فاصله بود كه همگى پيامبر بودند، و آدم به هبة الله وصيت كرد كه اگر هر يك از شما او را دريابد بايد به او ايمان آورد و از او پيروى كند و تصديقش نمايد، تا از غرق شدن نجات يابد.
آدم عليه السلام در بستر بيمارى مرگ افتاد و به هبة الله پيام فرستاد كه : اگر جبرئيل يا هر يك از فرشتگان ديگر را ديدار كردى او را سلام برسان و بگو: اى جبرئيل ، پدرم از ميوه هاى بهشت از تو هديه مى خواهد. هبة الله پيام را رساند، جبرئيل گفت : اى هبة الله ، پدرت قبض روح شد و من براى نماز بر او فرود آمده ام ، پس بازگرد. وى بازگشت و پدرش را ديد كه قبض روح شده است . جبرئيل كيفيت غسل دادن او را به وى نشان داد و هبة الله آدم را غسل داد. چون خواست بر او نماز گزارد گفت : اى جبرئيل ، پيش بايست و بر آدم نمازگزار. جبرئيل گفت : اى هبة الله ، خداوند ما را در بهشت امر فرمود كه پدرت را سجده كنيم و ما را نرسد كه بر هيچ يك از فرزندانش امامت كنيم .
هبة الله پيش افتاد و بر آدم نماز گزارد و جبرئيل و گروهى از فرشتگان پشت سر او ايستادند، و او بر آدم سى تكبير گفت . جبرئيل دستور داد كه بيست و پنج تكبير برداشته شود، پس امروزه سنت در پنج تكبير است ، و (پيامبر صلى الله عليه و آله در نماز)، بر اهل بدر هفت بار و نه بار تكبير گفت .
چون هبة الله آدم را به خاك سپرد قابيل نزد وى آمد و گفت : اى هبة الله من پدرم آدم را چنين ديده ام كه تو را به علمى مخصوص گردانيده كه مرا بدان مخصوص نگردانيده است و آن علمى است كه برادرت هابيل با آن دعا كرد و قربانيش پذيرفته شد، و من بدين جهت او را كشتم تا او را نسلى نباشد كه بر نسل من فخر فروشند و گويند: ما فرزندان كسى هستيم كه قربانى او پذيرفته شد و شما فرزندان كسى هستيد كه قربانيش پذيرفته نگشت ؛ و اگر تو از آن علمى كه پدرت تو را بدان مخصوص گردانيده چيزى آشكار كنى تو را هم مانند برادرت خواهم كشت .
از اين رو هبة الله و فرزندانش آنچه از علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت داشتند پنهان كردند تا آنكه نوح عليه السلام مبعوث شد و وصيت هبة الله آشكار گشت ، وقتى در وصيت آدم نگريستند و نوح را كه پدرشان آدم مژده وى را داده بود يافتند، به او ايمان آوردند و از او پيروى نمودند و او را تصديق كردند. و آدم عليه السلام هبة الله را سفارش كرده بود كه در سر هر سالى آن وصيت را يادآورى كنند و آن روز عيد آنان محسوب مى شد. و آنان بعثت نوح و زمان خروج او را پيوسته يادآور مى شدند. اين روش نسبت به وصيت هر پيامبرى ادامه داشت تا آنكه خداوند عزوجل محمد صلى الله عليه و آله را مبعوث نمود. و همانا نوح را از روى علمى كه داشتند شناختند و آن گفتار خداى عزوجل است كه : و لقد ارسلنا نوحى الى قومه (939) ((و تحقيقا نوح را به سوى قومش فرستاديم .))
و ميان آدم و نوح پيامبرانى پنهان و آشكارا وجود داشت و بدين جهت نامشان در قرآن پنهان مانده و مانند پيامبران آشكار نامشان نيامده است ، چنانكه خداى متعال فرموده است : و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك (940) ((و پيامبرانى كه سرگذشت آنها را براى تو باز گفتيم و پيامبرانى كه سرگذشت آنها را براى تو باز نگفتيم ))، يعنى پيامبران پنهانى كه نامشان را نبرده ايم چنانكه پيامبران آشكار نامبر شدند.
نوح عليه السلام در ميان قومش هزار منهاى پنجاه سال ماند بدون آنكه كسى شريك در نبوت او باشد ولى بر قومى وارد شد كه پيامبران ميان او تا آدم را منكر بودند، چنانكه خداى عزوجل فرموده : كذبت قوم نوح المرسلين (941) ((قوم نوح پيامبران را تكذيب كردند)) يعنى پيامبران را كه ميان او و آدم قرار داشتند، تا مى رسد به اين آيه : و ان ربك لهو العزيز الرحيم . (942)
چون دوران نوح سپرى شد و روزگارش به سر آمد خداوند به او وحى كرد: اى نوح همانا نبوتت سپرى شد و روزگارت به سر آيد، پس علمى را كه نزد تو هست و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را در نسل خودت به نزد سام بنه ، زيرا من اين آثار را از خانه هاى پيامبرانى كه ميان تو و آدم بوده اند نبريده ام و هرگز زمين را وانگذارم جز اينكه در آن عالمى باشد كه دين و طاعتم بدو شناخته شود و مايه نجات كسانى باشد كه در فاصله ميان مرگ يك پيامبر تا خروج پيامبر ديگر زاده مى شوند. و پس از سام ، جز هود نخواهد بود، و ميان نوح و هود پيامبرانى نهان و آشكار وجود داشتند.
و نوح گفت : خداى متعال پيامبرى بر خواهد انگيخت به نام هود، و او قوم خود را به سوى خداى عزوجل فرا مى خواند و آنان تكذيبش مى كنند و خداوند هم هلاكشان خواهد نمود، پس هر كه از شما او را دريابد بايد به او ايمان آورد و از او پيروى نمايد، زيرا خداى متعال او را از عذاب باد نجات خواهد داد. و نوح فرزندش سام را دستور داد كه اين وصيت را در سر هر سالى يادآورى كند و آن روز عيدشان باشد، و آنان بعثت هود و زمان خروج او را پيوسته يادآور مى شدند.
چون خداوند هود را برانگيخت ، آنان در آنچه از علم و ايمان و ميراث علم و اسم اكبر و آثار علم نبوت در اختيار داشتند نگريستند پس هود را همان پيامبرى يافتند كه پدرشان نوح به آنان بشارت داده بود، پس به او ايمان آوردند و تصديقش نمودند و از او پيروى كردند و در نتيجه از عذاب باد نجات يافتند، و اين همان گفتار خداست كه : و الى عاد اخاهم هودا (943) ((و به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم )) و نيز: كذبت عاد المرسلين . اذ قال لهم اخوهم هود الا تتقون . (944) ((قوم عاد پيامبران را تكذيب كردند. آن گاه كه برادرشان هود به آنان گفت : آيا پروا نمى كنيد؟))
و خداوند فرموده : و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب (945) ((و ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را بدين امر سفارش كردند.))
و فرموده : و وهبنا له اسحق و يعقوب كلا هدينا و نوحا هدينا من قبل (946) ((و اسحاق و يعقوب را به او داديم و همه را هدايت كرديم (تا نبوت را در ميان خاندانش قرار دهيم ) و نيز نوح را پيش از آن هدايت كرديم )) تا نبوت را در ميان خاندانش قرار دهيم ، پس فرزندان پيامبران پيش ‍ از ابراهيم به ابراهيم ايمان آوردند.
و ميان هود و ابراهيم ده پيامبر بود، به دليل آيه : و ما قوم لوط منكم ببعيد. (947) ((و قوم لوط از شما دور نيستند))، و آيه : فامن له لوط و قال انى مهاجر الى ربى (948) ((پس لوط به او ايمان آورد و (ابراهيم ) گفت : من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم (و به زودى هدايتم خواهد كرد))) و آيه : و ابراهيم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم (949) ((و ابراهيم آنگاه كه به قوم خود گفت : خدا را بپرستيد و از او پروا كنيد، اين براى شما بهتر است .))
بنابراين ميان هر پيامبرى و پيامبر بعدى ده پدر، نه پدر و هشت پدر فاصله بود كه همه پيامبر بودند. و براى هر پيامبرى جريان يافت همان چيزى كه براى نوح و آدم و هود و صالح و شعيب و ابراهيم جريان يافت تا نوبت به يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم رسيد، آن گاه پس از يوسف اسباط يعنى برادرانش رسيد تا نوبت به موسى بن عمران – صلى الله عليهم – رسيد، و ميان يوسف و موسى ده پيامبر وجود داشت .
پس خداوند موسى و هارون را به سوى فرعون و هامان و قارون فرستاد، سپس پيامبران را پى در پى ارسال داشت چنانكه مى فرمايد: ((هرگاه پيامبرى نزد امتى مى آمد او را تكذيب مى كردند. پس آنان را از پى يكديگر (به هلاكت ) در آورديم ، و آنان را داستانها كرديم ))(950).
و بنى اسرائيل روزى دو، سه و چهار پيامبر را مى كشتند تا آنجا كه در يك روز هفتاد پيامبر را كشتند، و بازار كشتار آنها در آخر روز بر پا مى شد. پس چون تورات بر موسى نازل شد به آمدن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مژده داد. و ميان موسى و يوسف پيامبران چندى بودند، و وصى موسى بن عمران يوشع بن نون بود و او همان همسفر جوان اوست كه خداوند داستان او را در كتابش آورده است .(951)
پس پيامبران پيوسته به آمدن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مژده مى دادند چنانكه مى فرمايد: يهود و نصارى نام و صفت او را در تورات و انجيل به صورت مكتوب در نزد خود مى يابند كه آنان را به كارهاى پسنديده فرمان مى دهد و از كارهاى ناشايست باز مى دارد. (952) و اين مژده همان است كه خداوند از قول عيسى بن مريم عليه السلام نقل مى كند: و مبشرا برسول تاءتى من بعدى اسمه احمد (953) ((و حال آنكه مژده دهنده ام به پيامبرى كه پس از من مى آيد و نامش احمد است .)) پس موسى و عيسى به آمدن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مژده دادند چنانكه هر پيامبرى به پيامبر ديگر مژده مى داد تا به محمد صلى الله عليه و آله رسيد.
چون محمد صلى الله عليه و آله نبوت خويش را به پايان رساند و روزگارش ‍ به سر آمد خداوند به او وحى كرد: ((اى محمد، تحقيقا نبوت خود را به پايان بردى و روزگارت را به سر آوردى ، پس علمى را كه در اختيار توست و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را به نزد على بن ابى طالب بسپار، زيرا من علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را از نسل تو نخواهم بريد چنانكه از خاندانهاى پيامبرانى كه ميان تو و پدرت آدم قرار داشتند نبريدم .)) و اين همان است كه فرموده : ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين . ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم . (954) ((همانا خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد، كه نسلى هستند برخى از برخى ديگر، و خدا شنوا و داناست .))
و اين به خاطر آن است كه خداوند علم را جهل نكرده ، و امر آن را به فرشته مقربى و پيامبر مرسلى واگذار ننموده است ولى رسولى از فرشتگانش را به سوى پيامبرش فرستاده كه به او چنين و چنان گويد، و او را بدانچه (خدا) دوست مى دارد فرمان دهد و از آنچه ناپسند مى دارد بازدارد. آن فرشته نيز همه چيز را از گذشته و آينده از روى علم بر پيامبر بازگو كرد و اين علم را پيامبران و برگزيدگان او از پدران و برادران نسل در نسل كه برخى از برخى ديگرند آموختند. پس اين است قول خداوند: فقد اتينا ال ابراهيم الكتاب و الحكمة و اتيناهم ملكا عظيما (955) كه منظور از كتاب ، نبوت است و منظور از حكمت آن است كه آنان حكمايى (از انبيا و اوصيا) از برگزيدگانند، و اينان همه از همان نسلى هستند كه از يكديگرند، همان نسلى كه خداوند نبوت را در ميانشان نهاد و عاقبت (956) و حفظ پيمانها در ميان آنهاست تا دنيا سپرى شود. پس ايشانند عالمان و واليان امر و (اهل ) استنباط علم و هدايت .
اين است بيان فضلى كه در فرستادگان و پيامبران و حكيمان و پيشوايان هدايت و جانشينان آنها وجود دارند، آنها كه واليان امر خدا و اهل استنباط علم خدا و اهل آثار علم الهى اند از نسلى كه برخى از برخى ديگرند، از زمره برگزيدگانى پس از انبياء، از خاندان و برادران و فرزندان كه همه از خاندانهاى پيامبرانند. پس هر كه به دانش (يا به عمل ) آنان عمل كند و به فرمان آنها گردن نهد به يارى آنان نجات خواهد يافت .
و هر كه ولايت خدا و اهل استنباط علم الهى را در غير برگزيدگان از خاندانهاى پيامبران قرار دهد تحقيقا فرمان خدا را مخالفت نموده و جاهلان و متكلفان هدايت نايافته و كسانى را كه به پندار غلط، خود را اهل استنباط علم الهى دانسته اند واليان امر خدا دانسته است . و چنين كسانى بر خدا دروغ بسته و از وصيت و طاعت حق منحرف شده اند و فضل خدا را آنجا كه خداى متعال نهاده ننهاده اند، پس هم خود گمراه شده و هم پيروان خود را به گمراهى كشانده اند. و در اين صورت در روز قيامت حجتى نخواهند داشت ؛ حجت تنها در خاندان ابراهيم است ، چنانكه خداوند فرموده : ((تحقيقا خاندان ابراهيم را كتاب و حكمت داديم و آنان را فرمانروايى بزرگ بخشيديم .)) (957)
و حجت تا روز قيامت پيامبران و خاندان ايشانند، زيرا كتاب خدا بدين مطلب گوياست و وصيت الهى به همين مطلب درباره اهل خانه هايى كه خداوند آنها را بر ساير مردم بلند داشته جارى شده ، آنجا كه فرموده : فى بيوت اذن الله ترفع و يذكر فيها اسمه (958) ((در خانه هايى كه خداوند اجازه داده تا بلند گردند و نام او را در آن ها ياد شود)) و آن خانه هاى انبيا و رسولان و حكيمان و پيشوايان هدايت است .
اين است بيان دستاويز ايمان كه پيشينيان شما بدان نجات يافتند، و هر كه از امامان پيروى كند بدان نجات خواهد يافت ، و خداوند در كتاب خود (در سوره انعام آيات 84 – 89) نام آنها را ذكر فرموده ، زيرا خداوند از خاندان او كه از زمره انبيا و برادران و فرزندان هستند كسانى را موكل نموده كه به فضل (او و آيين او) اقرار نمايند، چنانكه فرموده : ((پس اگر (امتت ) بدان كافر شوند ما كسانى را بدان گمارده ايم كه بدان كافر نمى شوند)) (959) و آن اهل بيت توست كه آنان را به ايمان آوردن بدانچه تو را بدان فرستاده ام گمارده ام و هرگز بدان كفر نخواهند ورزيد، و من هرگز ايمانى را كه تو را بدان فرستاده ام تباه نخواهم ساخت ، و خاندانت را پس از تو رهنماى امت (يا عالمان امت ) و واليان امر پس از تو و اهل استنباط علمم كه دروغ و گناه و ناحق و سرمستى و خودنمايى در آن نيست قرار دادم .
پس اين است بيان چيزى كه خداوند از كار اين امت پس از پيامبرش صلى الله عليه و آله بيان داشته است . خداوند خاندان پيامبرش را از هر آلودگى پاك ساخت و دوستى آنان را اجر رسالت قرار داد و ولايت را براى آنان جارى ساخت و آنان را اوصيا و دوستان و امامان بر امتش پس از آن حضرت قرار داد.
پس اى مردم ، از آنچه گفتم پند گيريد، و در موردى كه خداوند ولايت و مودت و استنباط علم و حجت خويش را نهاده انديشه كنيد، پس تنها آن را بياموزيد و بدان چنگ زنيد تا نجات يابيد و در روز قيامت حجت و رستگارى براى شما باشد، زيرا آنان پيوند ميان شما و پروردگارتان هستند، ولايت (كسى ) به خدا نمى رسد مگر به سبب آنان . پس هر كه چنين كند بر خداست كه او را گرامى بدارد و دچار عذاب نسازد، و هر كه با غير آنچه خداوند امرش كرده در پيشگاه خدا حاضر شود بر خداست كه او را خوار كند و گرفتار عذاب نمايد.
و پيامبران برخى به صورت خاص و برخى به صورت عام برانگيخته شده اند.
نوح به نبوت و رسالت عام به سوى تمام مردم روى زمين برانگيخته شد. هود به نبوت خاص به سوى قوم عاد فرستاده شد. صالح به سوى قوم ثمود فرستاده شد كه تنها يك آبادى كوچكى بوده بر ساحل دريا و خانه هاى آن به چهل تا نمى رسيد. شعيب به سوى مردم مدين كه كمتر از چهل خانه داشت . ابراهيم نبوتش در ((كوثى ربا)) يكى از آباديهاى سواد (عراق – بابل ) بود. آغاز كارش در آنجا بود سپس از آنجا هجرت كرد اما نه هجرت براى جنگ و قتال ، خداوند فرموده : انى مهاجر الى ربى سيهدين (960) ((من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم كه مرا هدايت خواهد كرد.))، و هجرت ابراهيم بدون جنگ و خونريزى بود. اسحاق نبوتش بعد از ابراهيم بود (و خاص بود). يعقوب نبوتش در سرزمين كنعان بود، سپس ‍ به مصر فرود آمد و در همان جا جان سپرد، سپس بدنش را برداشته و در كنعان به خاك سپردند. و خوابى كه يوسف ديد كه يازده ستاره و ماه و خورشيد در برابرش سجده مى كنند (و بر نبوتش دلالت داشت ) شروع نبوت او در مصر بود.
سپس خداوند اسباط دوازده گانه را بعد از يوسف ارسال داشت . سپس ‍ موسى و هارون را به سوى فرعون و اطرافيانش تنها به مصر فرستاد. سپس ‍ خداوند يوشع بن نون را پس از موسى به سوى بنى اسرائيل فرستاد، بنابراين نبوتش از بيابانى كه بنى اسرائيل در آن سرگردان بودند شروع شد. سپس پيامبران بسيار ديگرى را فرستاد كه برخى را خداوند براى محمد صلى الله عليه و آله بازگو ننموده است . سپس خداوند عيسى عليه السلام را فقط به سوى بنى اسرائيل فرستاد و نبوتش در بيت المقدس بود. و پس از او دوازده تن حواريين بودند. و پس از آنكه خداوند عيسى عليه السلام را بالا برد ايمان پيوسته در ميان بازماندگانش به طور مخفى وجود داشت . و خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله را به سوى عموم جن و انس ‍ فرستاد. و پس از او دوازده تن اوصيا بودند كه برخى را ما درك كرديم و برخى پيش از ما بودند و برخى باقى مانده اند.
اين است امر نبوت و رسالت . و هر پيامبرى كه به سوى بنى اسرائيل فرستاده شده – خصوصى يا عمومى – وصيى داشته و سنت بدان جارى شده است . و اوصيايى كه پس از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بودند بر سنت مسيح عليه السلام (در زهد و پارسايى ) بود. اين است بيان سنت و امثال اوصياى بعد از انبيا عليهم السلام . (961)
در ((كافى )) نظير اين روايت را تا ((بر خداست كه او را خوار كند و گرفتار عذاب نمايد)) آورده است .(962)
ممكن است مراد از ((علمى كه نزد توست )) معرفت شهودى و عينى آن حضرت به خدا و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران الهى و روز قيامت باشد. و مراد از ((ايمان )) تصديق نمودن به اين امور با انقياد مقرون به يقين باشد. و مراد از ((اسم اكبر)) كتابهاى نازل شده بر پيامبران عليهم السلام به ويژه كتابى باشد كه بدان وسيله آنچه را كه با آنان بود مى دانست ، چنانكه در پاره اى از اخبار بدان تفسير شده است . و مراد از ((ميراث علم )) آراستگى به اخلاق الهى ، و مراد از ((آثار علم نبوت )) علم شرايع و احكام باشد.
و در ((بصائرالدرجات )) به سندش از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: نخستين وصيى در روى زمين هبة الله بن آدم بود، و هيچ پيامبرى از دنيا نرفت مگر آنكه وصيى داشت ، و همه پيامبران صد و بيست و چهار هزار نفر بودند. از آنان پنج تن اولواالعزم بودند: نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمد – صلوات الله عليهم -. و على بن ابى طالب عليه السلام به منزله هبة الله براى محمد صلى الله عليه و آله بود كه علم اوصيا و علم پيشينيانش را به ارث برد چنانكه محمد صلى الله عليه و آله علم انبيا و مرسلين پيش از خود را به ارث برد.
و بر ستون عرش نوشته : ((حمزه شير خدا و شير رسول خدا و سرور شهيدان است )). و بر بالاى عرش در سمت راست پروردگارش – كه هر دو دست پروردگار ما راست است – نوشته : ((على اميرمؤ منان است )). پس ‍ اين است حجت ما بر آنان كه حق ما را نشناختند و ميراث ما را انكار كردند و ما را از سخن گفتن باز داشتند، و حال آنكه پيشاپيش ما يقين قرار دارد. پس كدامين حجت از اين رسواتر؟! (963)
و نيز با سندش از ابى حجار روايت كرده كه اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله صد و بيست و چهار هزار پيامبر را ختم كرد، و من هم صد و بيست و چهار وصى را ختم كرده ، و آنچه اوصياء پيش از من بدان مكلف بودند بر دوش من نهاده شد، و از خدا بايد يارى جست ، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله در بيمارى فوت خود فرمودند: ((بر تو بيم آن ندارم كه پس از هدايت گمراه شوى ، ولى بر تو از فاسقان قريش و دشمنى آنان بيمناكم )). خدا ما را بس است و خوب وكيلى است . با توجه به اينكه دو سوم قرآن درباره ما و شيعيان ماست ، پس هر خيرى باشد از آن ما و شيعيان ماست . و در ثلث ديگر با مردم شريكيم ، و هرچه در قرآن از شر باشد از براى دشمن ماست .
سپس فرمود: ((آيا دانايان با نادانان برابرند؟ (تنها خردمندان پند مى گيرند)(964))) پس ما اهل بيت ، دانايانيم ، و شيعيان ما خردمندان اند، و نادانان دشمنان ما هستند، و شيعيان ما رهيافتگان اند.

 

 

 

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.