وقتى انسان در ((سكرات مرگ )) قرار مى گيرد از چند جهت به روح او فشار مى آيد. از دست دادن اندوخته ها، جدا شدن از زن و فرزند و بازماندگان ، نرسيدن به آرزو و اميدها، از كف دادن عمر كه بزرگ ترين سرمايه او بوده و به باطل گذشته است ، وارد شدن به عالمى نا ماءنوس كه تا به حال آن را مشاهده نكرده و از وضعيت آن اطلاعى ندارد، ديدن صحنه ها
و قيافه هاى هول انگيز و وحشت ناك و بى خبر بودن از پايان كار، تمام اين ها روح محضر را در تنگنايى بس عجيب و شديد مى افكند! تا آنجا كه خود وى ، به فرا رسيدن هنگام فراق از همه چيز و همه كس يقين پيدا مى كند.
در حديثى آمده است : چون بنده در ((سكرات مرگ )) افتد (زندگان با او وداع مى كنند و او با بازماندگان ). اعضاى بدن او، بعضى با بعضى وداع نمايند و بر هم ديگر اسلام كنند و گويند:
عليك السلام تفارقنى و افارقك الى يوم القيامه (49)
((بر تو باد سلام و درود، تو از من مفارقت مى كنى و من از تو تا روز قيامت )). (همه از يك ديگر جدا مى شويم )!
بر من افتاده مرگ دشمن كام
|
آخر اى دوستان ، گذر بكنيد
|