پريدن ايمان

 

پريدن ايمان

يكي از دوستان تازه ازدواج كرده بود، به اتفاق جمعي از طلاب به مهماني او رفتيم. ساعتي از مهماني كه گذشت يكي از دوستان خوش صدا، رو كرد به پدر داماد و گفت: اجازه مي دهيد من شرح حال داماد را بخوانم و اين که چگونه فرزندتان سفارش شما را گوش نکرد و امشب تو دردسر مهمان‏داري افتاد؟
پدر با لبخند همراه با تعجب گفت: بفرماييد
او هم با صداي دلنشينش خواند:
شرح حال فرزند
گفتا پدر تو عشـوه خـوبـــان نديده اي
چشم سيـاه و زلـف پريشـان نديده اي
چشم سياه و زلف پريشان به يک طرف
در آن زمان پريدن ايمـــــان نديده اي
جواب پدر
گفتا پسر تو سفره بي نان نديده اي
آه عيال و نالــه طفــلان نديده اي
آه عيال و ناله طفلان به يک طرف
در آن زمان رسيدن مهمان نديده اي[1]

پی نوشت :
1- شوخ طبعي هاي طلبگي، محمدحسين قديري، ص74

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.