يقين گمشده
کم کم به چشمهاى توايمان ميآورم
در غربت قديمى اين وسعت عبوس گفتى که قلبهاى پريشان بياوريد آه اى يقين گمشده! بازت نمينهم اى سفره هاى خالى غربت برايتان لبخندوشادمانى واحساس وعشق را ازکوچه هاى خاطره ازکوچه هاى ياد |
درپيش پاى آمدنت، جان ميآورم
ايمان به بى پناهى انسان مى آورم باشد قبول است!پريشان ميآورم در پيشگاه چشم تو باران ميآورم ازدوردست دهکده، مهمان ميآورم! با دستهاى گرم پر از نان مى آورم يک دسته گل، به يادشهيدان ميآورم |
يد ا… گودرزى