از على بن الحسين (ع) روايت كرده اند كه غلامش را دوبار آواز داد، اما غلام پاسخ نگفت و حاضر نشد . سوم بار ندا داد و غلام حاضر شد . فرمود: ((نشنيدى؟ ))
گفت: ((شنيدم .))
گفت: (( چرا جواب ندادى؟ )) گفت: (( از خوى و خلق نيكوى تو ايمن بودم و نيك مى دانستم كه تو مرا نمى رنجانى .))
فرمود: (( شكر خداى را كه بنده من از من ايمن است .))
و غلامى ديگر بود وى را؛ روزى پاى گوسفندى را بشكست .
گفت: (( چرا كردى؟ )) گفت: ((عمدا كردم تا تو را به خشم آورم .))
گفت: ((پس من اكنون كسى را به خشم مى آورم كه اين (خشمگين كردن ديگران ) را به تو آموخت .)) يعنى ابليس را . پس غلام را آزاد كرد در راه خدا . ?