10. نتيجه مهر و نامهرى رهبر به ملت
در مسجد جمعه شهر دمشق ، در كنار مرقد مطهر حضرت يحيى پيغمبر عليه السلام به عبادت و راز و نياز مشغول بودم ، ناگاه ديدم يكى از شاهان عرب كه به ظلم و ستم شهرت داشت براى زيارت قبر يحيى عليه السلام به آنجا آمد و دست به دعا برداشت و حاجت خود را از خدا خواست .
درويش و غنى بنده اين خاك و درند
|
آنان كه غنى ترن محتاجترند
|
پس از دعا به من رو كرد و گفت : ((از آنجا كه فيض همت درويشان (مستمندان ) عمومى است آنها رفتار درست و نيك دارند (تقاضا دارم ) عنايت و دعايى براى من كنند، زيرا گزند دشمنى سرسخت ، ترسان هستم .))
به شاه گفتم : ((بر ملت ناتوان مهربانى كن ، تا از ناحيه دشمن توانا نامهربانى و گزند نبينى .))
به بازوان توانا و فتوت سر دست
|
خطا است پنجه مسكين ناتوان بشكست (57)
|
نترسد آنكه (58) بر افتادگان نبخشايد؟
|
كه گر ز پاى در آيد، كسش نگيرد دست
|
هر آنكه تخم بدى كشت و چشم نيكى داشت
|
دماغ بيهده پخت و خيال باطل بست (59)
|
زگوش پنبه برون آر و داد و خلق بده
|
و گر تو مى ندهى داد، روز دادى هست (60)
|
چو عضوى به درد آورد روزگار
|