147. پژمردگى پيرمرد بجاى شادى جوانى
جوانى چابك ، نكته سنج ، شاد و خوشرويى در مجلس شادى ما بود، در خاطرش هيچ اندوهى راه نداشت ، همواره خنده بر لب داشت ، مدتى غايب شد، از او خبرى نشد، سالها گذشت ، ناگهان در گذرى با او ملاقات كردم ، ديدم داراى زن و فرزندان گشه و ريشه نهال شاديش بريده شده ، و گل هوسش پژمرده گشته ، از او پرسيدم ((حالت چطور است ؟ چرا پژمرده و ناشادى ؟ ))
گفت : وقتى صاحب كودكان شدم ، ديگر كودكى نكردم و حالت كودكانه را از سر بيرون نمودم .
چون پير شدى ز كودكى دست بدار
|
بازى و ظرافت به جوانان بگذار
|
كه دگر نايد آب رفته به جوى
|
راضيم اكنون چو پنيرى به يوز(387)
|
پيرزنى موى شيرى سيه كرده بود
|
گفتم : اى مامك ديرينه روز (388)
|
موى به تلبيس سيه كرده ، گير
|
راست نخواهد شد اين پشت كوز (389) |